جالس
لغت نامه دهخدا
قل للفرزدق والسفاهة کاسمها
ان کنت تارک ما امرتک فاجلس.
ای انت نجداً. ( اقرب الموارد ). ج ، جلوس و جُلاّس. ( اقرب الموارد ). || هم جالس. همنشین : تنهایی به ز هم جالس بد. ( قابوسنامه ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) نشیننده نشسته . ۲- جالسین جلاس .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. نشسته.
جدول کلمات
مترادف ها
اتصال، جفت کردن، جفت، سرپیچ، متصل کننده، جفت شدگی، جفت ساز، جالس
جالس، داستان منظوم، اهنگ ملودی، الحان
پیشنهاد کاربران
همنشینی کرد
نشسته