مردانه من کز این سکو پنجه ریخته
خرمن کنم به باد که در جاش آکنند.
سوزنی.
زر به لون کاه گشت از ترس روز جشن تواز تو روز جشن آن بیند که روز جاش کاه.
سوزنی.
هرکه تخم کین شه کارد چو وقت جاش گشت جاش بردارنده را دست اجل کیّال باد.
سوزنی.
جاش. ( اِ ) تخم کتان. لفظ یونانی و رومی است. ( الفاظ الادویه ص 81 ).
جاش. ( از عربی ، اِ ). جأش. ( منتهی الارب ). دل. اضطراب دل.
جاش. ( اِخ ) صاحب منجم العمران آرد: ثابت گفت : نام شهری است و آن را در این شعر آورده :
بتثلیث او نجران اوحیث تلتقی
من البحر فی قیعان جاش مسائله.
و ابوعلی نیز در شعر خود آورده :
وردن جاشا والحمام واقع
و ماء جاش مسائل و ناقع.
و سلمی بن ربیعة گفته است :
و اهل جاش و مآرب
و حی لقمان و التقون.
( از منجم العمران ص 156 ذیل معجم البلدان ).
جأش. [ ج َءْش ْ ] ( ع مص ) مایل شدن بسوی چیزی. || برآمدن دل از اندوه یا از ترس. || ( اِ ) دل مردم. || اضطراب دل از بیم. ج ، جُؤوش. ( از منتهی الارب ). و رجوع به جاش شود.
جأش. [ ج َءْش ْ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ).