جازم


مترادف جازم: برا، برنده، قاطع، بی گمان، قطعی، خبر، قضیه

معنی انگلیسی:
resolving, decisive, determinate

لغت نامه دهخدا

جازم. [ زِ ] ( ع ص ) برنده و قطعکننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || عزم استوار کننده. ( آنندراج ) : تاش جازم بود که یک حمله دیگر برد که خاتمه کار باشد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 65 ). سلطان اگرچه بر استخلاص سجستان و استصفاء آن نواحی جازم بود... آن کار فراهم گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 200 ). جازم شد که اول خاطر از وی بپردازد و بیضه ملک و آشیانه دولت او به صرصر قهر برباد دهد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 261 ). || ساکن کننده حرف متحرک را. ( آنندراج ). حرفی که چون بر فعل معرب درآید حرف آخر آن را ساکن گرداند. رجوع به جازمة و حروف جازمه شود. || بعیر جازم ؛ شتر سیرآب. || سقاء جازم ؛ مشک پر.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، جوازم. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

جزم کننده، قاطع، قصدکننده، کسی که درقصدخود، تردیدنداشته باشد، هریک ازعوامل جزم کلمه
( اسم ) ۱- برنده قطع کننده . ۲- بی گمان استوار. ۳- قضیه خبر. یا قول جازم . مشتعمل بر اخبار امری باثبات یا نفی است .

فرهنگ معین

(زِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - قاطع ، کسی که در قصد خود تردید نکند. ۲ - قطع کننده ، برنده .

فرهنگ عمید

۱. جزم کننده، قصدکننده.
۲. کسی که در قصد خود تردید نداشته باشد، قاطع.
۳. هریک از عوامل جزم کلمه.

جدول کلمات

قاطع

مترادف ها

determinant (صفت)
تعیین کننده، تصمیم گیرنده، جازم

پیشنهاد کاربران

بپرس