جاری شدن


برابر پارسی: رُشیدن

معنی انگلیسی:
inrush, dribble, flow, gutter, pour, spew, stream, sweat, well

لغت نامه دهخدا

جاری شدن. [ ش ُ دَ ]( مص مرکب ) روان شدن. روان گشتن. دویدن. رفتن. سرازیر شدن ( چنانکه آب از چشمه ). سائل گردیدن. مایع گردیدن. میعان داشتن. سیلان داشتن. فایض بودن :
دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی
او را در انتظارت خون شد ز دیده جاری.
سعدی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) روانشدن سرازیر شدن .

فرهنگ معین

(شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) روان شدن .

واژه نامه بختیاریکا

کَهنِستن

مترادف ها

pour (فعل)
پاشیدن، ریختن، افشاندن، جاری شدن، روان ساختن، باریدن

rill (فعل)
جاری شدن

stream (فعل)
جاری شدن، ساطع کردن، بطور کامل افراشتن

run (فعل)
اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن، راندن، جاری شدن، دویدن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدن

trill (فعل)
لرزیدن، چهچه زدن، جاری شدن، روان شدن، چرخیدن، با تحریر خواندن، پیچانیدن

flux (فعل)
جاری شدن، اب کردن، گداختن

disembogue (فعل)
ریختن، خالی شدن، جاری شدن

gush (فعل)
جاری شدن، روان شدن، فواره زدن

emanate (فعل)
جاری شدن، بیرون آمدن، سرچشمه گرفتن، تجلی کردن

فارسی به عربی

انبثق , ثب , دفق

پیشنهاد کاربران

راه گرفتن
مثال:
لیوان ریخت و آبمیوه از روی میز راه گرفت.

بپرس