جاری شدن. [ ش ُ دَ ]( مص مرکب ) روان شدن. روان گشتن. دویدن. رفتن. سرازیر شدن ( چنانکه آب از چشمه ). سائل گردیدن. مایع گردیدن. میعان داشتن. سیلان داشتن. فایض بودن : دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی او را در انتظارت خون شد ز دیده جاری.سعدی.
pour (فعل)پاشیدن، ریختن، افشاندن، جاری شدن، روان ساختن، باریدنrill (فعل)جاری شدنstream (فعل)جاری شدن، ساطع کردن، بطور کامل افراشتنrun (فعل)اداره کردن، نشان دادن، ادامه دادن، راندن، جاری شدن، دویدن، پیمودن، دایر بودن، پخش شدن، دوام یافتن، پوییدنtrill (فعل)لرزیدن، چهچه زدن، جاری شدن، روان شدن، چرخیدن، با تحریر خواندن، پیچانیدنflux (فعل)جاری شدن، اب کردن، گداختنdisembogue (فعل)ریختن، خالی شدن، جاری شدنgush (فعل)جاری شدن، روان شدن، فواره زدنemanate (فعل)جاری شدن، بیرون آمدن، سرچشمه گرفتن، تجلی کردن