تو گفتی که سرگین این بارگی
به جاروب روبم بیکبارگی
کنون آنچه گفتی بروب و ببر
برنجم ز مهمان بیدادگر.
فردوسی.
جاروب زرین به رشته های مروارید بسته و از هزار یکی گفتن کفایت باشد. ( تاریخ بیهقی ص 535 ). دهلیزدار ملک الهی است صحن او
فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش.
خاقانی.
سر دامان شبستان کن به شرط آنکه هر روزی بساطی سازی از رخسار جاروبی ز مژگانش.
خاقانی.
گفت جاروبی ندارم بر دکان گفت بس بس این مضاحک را بمان.
مولوی.
هرچه در سینه محبت سیم و زر است به جاروب فقر فروروب. ( کلیات سعدی ص 12 ). - جاروب از مژگان کردن ؛ معروف و کنایه از مراقبه و سجده کردن هم هست.
- امثال :
کرایه پای دزدجاروب است .
ورجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
جاروب. ( اِخ ) دهی ازبخش دهدز شهرستان اهواز است در 27هزارگزی جنوب خاوری دهدز کنار راه مالرو بیدله بادامستان واقع است. محلی است جلگه و معتدل و سکنه آن 217 تن. اهالی مذهب شیعه دارند. زبان اهالی لری بختیاری و فارسی است. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات ، صیفی ، شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان گیوه چینی ، راه آن مالرو میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
جاروب. ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان در 7هزارگزی جنوب باختری بافت سر راه فرعی جز-دشت بر واقع است.40 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).