جاروب

/jArub/

معنی انگلیسی:
besom, broom

لغت نامه دهخدا

جاروب. ( اِ مرکب ) ( از: جا، مکان + روب ، مخفف روبنده ) چیزی است از گیاه که خانه روبند و آن را انواعی است. جارو. عسیل. محسرة.محوقة. مکسحة. مکسح. مِخَمّة. مسفرة. || مصولة. مِقَمّه. منعم. ( منتهی الارب ) : و ازاین ناحیت گیلان جاروب و حصیر و مصلی نماز و ماهی ماهه افتد که به همه جهان برند. ( حدود العالم ،ص 150 ).
تو گفتی که سرگین این بارگی
به جاروب روبم بیکبارگی
کنون آنچه گفتی بروب و ببر
برنجم ز مهمان بیدادگر.
فردوسی.
جاروب زرین به رشته های مروارید بسته و از هزار یکی گفتن کفایت باشد. ( تاریخ بیهقی ص 535 ).
دهلیزدار ملک الهی است صحن او
فراش جبرئیلش و جاروب شهپرش.
خاقانی.
سر دامان شبستان کن به شرط آنکه هر روزی
بساطی سازی از رخسار جاروبی ز مژگانش.
خاقانی.
گفت جاروبی ندارم بر دکان
گفت بس بس این مضاحک را بمان.
مولوی.
هرچه در سینه محبت سیم و زر است به جاروب فقر فروروب. ( کلیات سعدی ص 12 ).
- جاروب از مژگان کردن ؛ معروف و کنایه از مراقبه و سجده کردن هم هست.
- امثال :
کرایه پای دزدجاروب است .
ورجوع به امثال و حکم دهخدا شود.

جاروب. ( اِخ ) دهی ازبخش دهدز شهرستان اهواز است در 27هزارگزی جنوب خاوری دهدز کنار راه مالرو بیدله بادامستان واقع است. محلی است جلگه و معتدل و سکنه آن 217 تن. اهالی مذهب شیعه دارند. زبان اهالی لری بختیاری و فارسی است. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات ، صیفی ، شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان گیوه چینی ، راه آن مالرو میباشد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

جاروب. ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان خبر بخش بافت شهرستان سیرجان در 7هزارگزی جنوب باختری بافت سر راه فرعی جز-دشت بر واقع است.40 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).

فرهنگ فارسی

( اسم )۱- آلتی است از گیاهان خشک که بدان خانه روبند جارو. یا به جاروب زبان گردی کردن . سخنان بیجا گفتن با حرف آشوب بپا کردن سخن مفت و یاوه گفتن . یا جاروب از مژگان کردن . ۱- یعنی مژه های چشم را بمنزل. جارو بکار بردن . ۲- مراقبه سجده کردن . ۳- درمنه .
دهی در شهرستان سیرجان

فرهنگ عمید

=جارو

مترادف ها

broom (اسم)
جاروب

swab (اسم)
جاروب، لوله پاک کن، اسفنج زمین شویی

erica (اسم)
جاروب، خلنگ، بته ابو حدار

فارسی به عربی

مکنسة

پیشنهاد کاربران

جارو / جاروب: هر دو واژه صحیح است و هر دو به یک معنی است و در متون معتبر فارسی با ارزش یکسان به کار رفته اند.
( نجفی، ابوالحسن، غلط ننویسیم )

بپرس