جارحه
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
۱- ( اسم ) مونث جارح جراحت کننده . ۲- ( اسم ) اسب ماده . جمع جوارح . ۳- اندام آدمی دست و اعضای دیگر. ۴- جانور شکاری از مرغ ( شکره ) و سگو دد. جمع جوارح .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (صفت ) زخم زننده.
۳. هر جانوری که صید کند، اعم از درندگان و پرندگان.
پیشنهاد کاربران
جراحت کننده
جارح
جراح
زخم زننده
در مروت ابر موسیی بتیه
کآمد از وی خوان و نان بی شبیه
صانع بی آلت و بی جارحه
واهب این هدیه های رابحه
✏ �مولوی�
جارح
جراح
زخم زننده
در مروت ابر موسیی بتیه
کآمد از وی خوان و نان بی شبیه
صانع بی آلت و بی جارحه
واهب این هدیه های رابحه
✏ �مولوی�