لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (حاصل مصدر ) [قدیمی] ساحری، جادوگری: خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲: ۴۸۰ ).
* جادویی کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] سِحر کردن، جادو کردن.
مترادف ها
سحر، جادوگری، افسون گری، جادویی
سحر امیز، جادویی، سحری، وابسته به سحر و جادو
سحر امیز، جادویی، سحری، وابسته به سحر و جادو
جادویی، سحرانگیز
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
جادوگر یا داروگر به معنی درمانگر است.
تضاد:ارجمند
جادویی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " جادویی" می نویسد : ( ( جادویی در پهلوی در ریخت یاتوگیه yatūgīh بکار می رفته است . اسمی است که از جادو ساخته شده است. ) )
( ( هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 286. )
دکتر کزازی در مورد واژه ی " جادویی" می نویسد : ( ( جادویی در پهلوی در ریخت یاتوگیه yatūgīh بکار می رفته است . اسمی است که از جادو ساخته شده است. ) )
( ( هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 286. )