چنان بد که ضحاک جادوپرست
از ایران بجان تو یازید دست.
فردوسی.
ز جادو سخن هرچه گویند هست نداند بجز مرد جادوپرست.
فردوسی.
سرانشان به گرز گران کرد پست نشست ازبر گاه ، جادوپرست.
فردوسی.
کنون کردنی کرد جادوپرست مرا برد باید به شمشیر دست.
فردوسی.
رجوع به جادو شود.