جادونسب

لغت نامه دهخدا

جادونسب. [ ن َ س َ ] ( ص مرکب ) کسی که نسبش به جادو رسد. آنکه نسبش از جادو باشد. جادونژاد. || مجازاً، سحّار. جادوگر :
زان نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب
خواب مرا هر نیمه شب بسته به آب انداخته.
خاقانی.
رجوع به جادونژاد شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- جادو نژاد . ۲- جادوگر سحار.

فرهنگ عمید

۱. کسی که نسبش به جادوگر برسد، جادونژاد.
۲. =جادوگر

پیشنهاد کاربران

بپرس