جاجرمی. [ ج َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن محمدبن ابراهیم الجاجرمی ، مکنی به ابی اسحاق. فقیهی صالح است و حافظ قرآن و در جامع منیعی در نیشابور ساکن بود و در نمازهای پنجگانه از عبدالجباربن محمد البیهقی نیابت امامت میکرد و از ابوالحسن علی بن احمدبن محمد المدینی و از ابوعلی نصراﷲبن احمدبن عثمان الخشنامی و جز ایشان حدیث شنید و از وی احادیث نیشابور استماع شده است. ( الانساب سمعانی ).
جاجرمی. [ ج َ ] ( اِخ ) بدرالدین. اصلش از آن ولایت [ جاجرم ] اما دراصفهان نشو و نما یافته و شاگرد مجد همگر و مداح خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان و پسر وی بهاءالدین است که حاکم اصفهان بود. قصائد غراء در مدح ایشان گفته ،در صنایع شعری پر ماهر بود. این رباعی از او است :
دنیاچو محیط است و کف خواجه نقط
پیوسته بگرد نقطه میگردد خط
پرورده او که و مه و دون و وسط
دولت ندهد خدای کس را بغلط.
و نیز اوراست :
گفتم سخنت شکسته وش چون آید
با آنکه همه چو دُرّ مکنون آید
گفتا سخن از چنین دهانی که مراست
گر نشکنمش چگونه بیرون آید.
قصیده ای غیرمنقوطه درمدح بهاءالدین گفته است. رجوع به آتشکده آذر صص 71 - 72 شود.
جاجرمی. [ ج َ ] ( اِخ ) طالب. از کدخدازادگان آن دیار [جاجرم ] و مردی معاصر و ندیم و از شاگردان شیخ آذری بود. در اوایل حال به شیراز رفت و در آنجا قبول تمام یافت. مثنوی مناظره گوی و چوگان را در شیراز بنام سلطان عبداﷲبن ابراهیم بن شاهرخ گورکان بنظم درآورده از او صله و نوازش یافت و هم در آنجا در سنه 804 هَ. ق. بعالم باقی شتافته و در مقبره خواجه حافظ شیرازی رحمةاﷲ علیه مدفون است این یک شعر از اوست :
رفتی و بگریستم چندان که آب از سر گذشت
از پیت زانرو نمی آیم که پایم در گِلست.
( آتشکده آذر ص 74 چاپ عکس طهران ).
جاجرمی. [ ج َ ] ( اِخ ) عبدالعزیزبن عمربن محمد الجاجرمی ، مکنی به ابی القاسم. از روات است و در نیشابور از ابوسعید محمدبن موسی بن الفضل الصیرفی حدیث شنید و در سمرقند و ماوراءالنهر از وی حدیث روایت کرده اند و ابومحمد عبدالعزیزبن ابی بکر الحسین الحافظ از او حدیث شنیده است. وی بسال چهارصد و چهل هجری درگذشت. ( الانساب سمعانی ).
بیشتر بخوانید ...