جاثم

لغت نامه دهخدا

جاثم. [ ث ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از جثم و جثوم. سینه بر زمین گذارنده ، انسان یا حیوان یا پرنده ای که سینه برزمین نهد. || هالک. ( منتهی الارب ). || تباه ، مرده : فاصبحوا فی دیارهم جاثمین. ( قرآن 67/11 ). ج ، جاثمین. فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فی دارهم جاثمین. ( قرآن 78/7 ).

جاثم. [ ث ِ ] ( اِخ ) دلال بن مرید. محدث است و ابراهیم بن فهد از وی روایت دارد. و یا آن حائم بحاء مهمله است. ( منتهی الارب ). و رجوع به حاثم در همین لغت نامه شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- بر سینه خفته . ۲- تنها بر زمین افتاده افتاده . ۳- هلاک شده . ۴- برجای مانده . ۵- بی حسی وحرکت شده . جمع : جاثمین .
دلال ابن مرید محدث

فرهنگ معین

(ثِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بر سینه خفته . ۲ - هلاک شده .

پیشنهاد کاربران

بپرس