فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. درحال، فوراً، فی الفور: جابه جا افتاد و مرد.
* جابه جا شدن: (مصدر لازم )
۱. از جایی به جای دیگر رفتن.
۲. از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل، از بند دررفتن، از جا دررفتن.
* جابه جا کردن: (مصدر متعدی )
۱. چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن.
۲. چیزی را در جای خود قرار دادن.
پیشنهاد کاربران
جابه جا: [ اصطلاح در تداول عامه ]گله به گله، نقطه به نقطه , از اینجا و آنجا،
( ( وسط باغ بزرگ خانه ای بود از سنگ سفید با ایوان پهن و ستون های بلند مارپیچ . شیروانی زرشکی جابه جا زنگ زده بود . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص72 . ) )
( ( وسط باغ بزرگ خانه ای بود از سنگ سفید با ایوان پهن و ستون های بلند مارپیچ . شیروانی زرشکی جابه جا زنگ زده بود . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص72 . ) )
گله به گله
یعنی بی درنگ بدون حتی یک لحظه مکث کردن
جا به جا:
فرهنگ فارسی عمید
( قید ) ۱. محل به محل؛ مکان به مکان؛ نقطه به نقطه: ◻︎ آن حکیم خارچین استاد بود / دست می زد جابه جا می آزمود ( مولوی: ۴۱ ) .
۲. درحال؛ فوراً؛ فی الفور: جابه جا افتاد و مرد.
... [مشاهده متن کامل]
⟨ جابه جا شدن: ( مصدر لازم )
۱. از جایی به جای دیگر رفتن.
۲. از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل؛ از بند دررفتن؛ از جا دررفتن.
⟨ جابه جا کردن: ( مصدر متعدی )
۱. چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن.
۲. چیزی را در جای خود قرار دادن.
فرهنگ فارسی عمید
( قید ) ۱. محل به محل؛ مکان به مکان؛ نقطه به نقطه: ◻︎ آن حکیم خارچین استاد بود / دست می زد جابه جا می آزمود ( مولوی: ۴۱ ) .
۲. درحال؛ فوراً؛ فی الفور: جابه جا افتاد و مرد.
... [مشاهده متن کامل]
⟨ جابه جا شدن: ( مصدر لازم )
۱. از جایی به جای دیگر رفتن.
۲. از جای خود تکان خوردن استخوان یا مفصل؛ از بند دررفتن؛ از جا دررفتن.
⟨ جابه جا کردن: ( مصدر متعدی )
۱. چیزی را از جایی به جای دیگر گذاشتن.
۲. چیزی را در جای خود قرار دادن.