جابجا. [ ب ِ] ( ق مرکب ) فوراً. درحال. فی الفور. || ( اِ ) مکان بمکان. محل به محل. نقطه بنقطه : من شده چون عنکبوت از پی آن دربدر بانگ کشیده چو سار از پی این جابجا.
خاقانی.
آن حکیم خارچین استاد بود دست میزدجابجا می آزمود.
مولوی.
ارض مُجَوَّبه ؛ زمینی که بر آن جابجا باران باریده باشد. ( منتهی الارب ).
فرهنگ فارسی
۱- درجال فورا فی الفور: (( جابجا افتاد و مرد. ) ) ۲- محل بمحل مکان بمکان نقطه بنقطه (( آن حکیم خارچین استادبود دست میزد جابجا می آزمود. ) ) ( مولوی )