جاب

لغت نامه دهخدا

جاب. [ جاب ب ] ( ع ص ) از جب و جباب. رجوع به جب شود.

جاب. ( اِخ ) صحرائی است سرخ رنگ مائل به رنگ خاکی بین عقدالحیل بالای سقیفه. ( مراصد الاطلاع ص 106 ).

جأب. [ ج َ ءْ ب ْ ] ( ع اِ ) خر سطبر و درشت. گورخر درشت و سطبر. ج ، جؤوب. || ناف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || شیر که اسد باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) سخت و درشت از هر چیز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). یقال : فلان سخت الال جأب الصبر؛ ای دقیق الشخص. غلیظ الصبر فی الامور. ( منتهی الارب ) ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) خاکی است سرخ که از روم خیزد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( مص ) کسب کردن مال را. ( منتهی الارب ) ( المنجد ) ( ناظم الاطباء ). || گل مغره فروختن که خاک سرخ باشد. ( از منتهی الارب ).

جأب. [ ج َ ءْ ب ْ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

نام موضعی است

گویش مازنی

/jaab/ جواب

پیشنهاد کاربران

بپرس