جا کردن


معنی انگلیسی:
corral, crib

لغت نامه دهخدا

جاکردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) جادادن. || محبوب شدن. در دل کسی جای گرفتن :
کردم در جانش جای و نیست دریغ
این دل و جان زین بزرگوار مرا.
ناصرخسرو.
و در دل و چشم خلایق جاکرده و شیرین گردد. ( مجالس سعدی ).
- امثال :
بگذار خودم را جاکنم ببین با تو چها کنم . ( امثال و حکم دهخدا ).
خود را جاکرده ؛ محبوب و طرف محبت کسی شده است.
خود را در اداره جا کرد ؛ شغلی برای خود بدست آورد.
|| بجائی در آوردن : مرغها را جاکن ، مرغها را به لانه کن. || انباشتن. انبار کردن. چنانکه آذوقه را.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱- گنجاندن مقام دادن . یا خود را جا کردن ۱- خود رادر ردیف کسانی مهم در آوردن. ۲- در اداره ای یا موسسه ای وارد شدن .

فرهنگ معین

(کَ دَ ) (مص م . ) گنجاندن .

مترادف ها

fold (فعل)
بهم امیختن، پیچیدن، تابیدن، در اغل کردن، جا کردن، تا کردن، بشکست خود اعتراف کردن، تاه کردن، تاه زدن، تاه خوردن، بکسب یا شغل پایان دادن

پیشنهاد کاربران

جا کردن : [ اصطلاح کفتر بازی ] اصطلاحا به هدایت کردن کبوتران به داخل گنجه را جا کردن گویند .

بپرس