جا دادن


معنی انگلیسی:
accommodate, house

لغت نامه دهخدا

جا دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) نهادن چیزی را در جائی. هشتن. مقام دادن. وضع کردن. نصب کردن. منصوب کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر )۱- نهادن چیزیرا در جایی هشتن . ۲- نصب کردن .

مترادف ها

incorporation (اسم)
اتصال، جا دادن، اتحاد، الحاق، پیوستگی، تلفیق، ادخال، یکی سازی ترکیب، یکی شدنی، ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت

embedment (اسم)
جا دادن، جایگزینی

engraft (فعل)
جا دادن، پیوند زدن، نشاندن

intercalate (فعل)
جا دادن، درج کردن

intromit (فعل)
جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن

chamber (فعل)
جا دادن، در اطاق قرار دادن

imbed (فعل)
جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، در درون کار کردن

settle (فعل)
فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن

house (فعل)
جا دادن، منزل دادن، پناه دادن، خانه نشین شدن، منزل گرفتن

stable (فعل)
جا دادن، ثابت کردن، استوار شدن، در طویله بستن

stead (فعل)
جا دادن، حمایت کردن، گذاشتن

receive (فعل)
رسیدن، پذیرفتن، جا دادن، بدست اوردن، گرفتن، وصول کردن، دریافت کردن، ستاندن، پذیرایی کردن از

accommodate (فعل)
جا دادن، همساز کردن، وفق دادن با، منزل دادن، تطبیق نمودن، اصلاح کردن، اماده کردن برای، پول وام دادن

incorporate (فعل)
جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن

embed (فعل)
جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن

infix (فعل)
جا دادن، فرو کردن، نشاندن

insert (فعل)
جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

فارسی به عربی

استلم , اسکن , اندماج , غرفة , مقعد , ملحق
مازق , مساهم , منزل

پیشنهاد کاربران

بپرس