لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
اتصال، جا دادن، اتحاد، الحاق، پیوستگی، تلفیق، ادخال، یکی سازی ترکیب، یکی شدنی، ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
جا دادن، جایگزینی
جا دادن، پیوند زدن، نشاندن
جا دادن، درج کردن
جا دادن، دخالت کردن، مزاحم شدن، منصوب کردن، در اوردن، داخل کردن
جا دادن، در اطاق قرار دادن
جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، در درون کار کردن
فرو نشستن، ماندن، جا دادن، تصفیه کردن، معین کردن، مسکن گزیدن، تسویه کردن، فیصل دادن، ساکن کردن، مسکن دادن، واریز کردن، نشست کردن، مستقر شدن، مقیم کردن، مستقر ساختن، مقیم شدن، ته نشین شدن، تصفیه حساب کردن
جا دادن، منزل دادن، پناه دادن، خانه نشین شدن، منزل گرفتن
جا دادن، ثابت کردن، استوار شدن، در طویله بستن
جا دادن، حمایت کردن، گذاشتن
رسیدن، پذیرفتن، جا دادن، بدست اوردن، گرفتن، وصول کردن، دریافت کردن، ستاندن، پذیرایی کردن از
جا دادن، همساز کردن، وفق دادن با، منزل دادن، تطبیق نمودن، اصلاح کردن، اماده کردن برای، پول وام دادن
جا دادن، متحد کردن، امیختن، بهم پیوستن، ترکیب کردن، یکی کردن، ثبت کردن، داخل کردن، دارای شخصیت حقوقی کردن
جا دادن، خواباندن، محاط کردن، دور گرفتن، فرو کردن، نشاندن، جاسازی کردن، در درون کار کردن
جا دادن، فرو کردن، نشاندن
جا دادن، الحاق کردن، در میان گذاشتن، داخل کردن، در جوف چیزی گذاردن
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به
فارسی به عربی
مازق , مساهم , منزل
پیشنهاد کاربران
نشاندن