لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
اصطلاحات و ضرب المثل ها
1- مستقر شدن در جایی و سازگاری یافتن با وضع آنجا
2- معمول / تثبیت شدن [ رسمی / سنتی / قانونی... ] ؛ پذیرفته شدن و به صورت قانون درآمدن امری
مثال:
1- خیلی طول می کشد تا آدم جا بیفتد و با محل آشنا شود.
2- این شیوه دیگر جا افتاده و هرکس می داند چه باید بکند.
مترادف ها
جاافتادن
پیشنهاد کاربران
جا افتادن : پذیرفته شدن , تثبیت شدن . عادی شدن ، سازگار شدن ،
" هنوز در این استان مرزی اهمیت رسانه و نقش آن در توسعه استان برای خیلی از مدیران بخش خصوصی و دولتی جا نیفتاده است. " ( روزنامه �خراسان جنوبی )
" هنوز در این استان مرزی اهمیت رسانه و نقش آن در توسعه استان برای خیلی از مدیران بخش خصوصی و دولتی جا نیفتاده است. " ( روزنامه �خراسان جنوبی )