ثوری

لغت نامه دهخدا

ثوری. [ ث َ را ] ( اِخ ) رجوع به ثوراء شود.

ثوری. [ ث َ ] ( ص نسبی ) منسوب به ثور. گاوی.

ثوری. [ ث َ ] ( ص نسبی ) منسوب است به ثور که بطنی است از همدان. ( سمعانی ).

ثوری. [ ث َ ] ( اِخ ) رجوع به سفیان ثوری شود.

ثوری. [ ث َ ] ( اِخ ) عبداﷲبن محمدبن هارون مکنی به ابو محمد. او از شاگردان اصمعی بود و روایت از ابوعبیده و غیر او داشت و کتاب سیبویه را نزد ابی عمر جرمی خوانده است. او راست : کتاب امثال و کتاب اضداد و کتاب النوادرو کتاب فعلت و افتعلت و کتاب الخیل. ( ابن الندیم ).

ثوری. [ ث َ ] ( اِخ ) ( ملاعلی... )یکی از شعرای ایران و این بیت اول رباعی از اوست :
تا کی بمن آزار و جفا خواهی کرد
با غیر برغم من وفا خواهی کرد.

فرهنگ فارسی

یکی از شعرای ایران

مترادف ها

taurine (صفت)
گاوی، ثوری، وابسته بتیره گاو، گاو مانند

پیشنهاد کاربران

بپرس