لغت نامه دهخدا
ثوران. [ ث َ وَ ] ( ع مص )ثور. برانگیخته شدن. || برخاستن گرد و دود و فتنه. برآمدن گرد و دود. || برجستن سنگ خوار و ملخ. || ظاهر شدن خون. || برآمدن گره بر اندام. || برآمدن حصبه بر اندام : ثارت به الحصبة. || بهیجان آمدن دل و روان گردیدن آب. || خاستن به سوی کسی برای زدن او. ( زوزنی ).
فرهنگ فارسی
هیجان، به هیجان آمدن، برانگیخته شدن، برخاستن گردوغبار، برپاشدن فتنه
( مصدر ) ۱- بر انگیخته شدن بهیجان آمدن. ۲- برخاستن گرد و دود. ۳- بر پا شدن فتنه. ۴- ظاهرشدن خون .
فرهنگ معین
(ثَ وَ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - هیجان ، به هیجان آمدن . ۲ - برخاستن گرد و غبار. ۳ - برپا شدن فتنه .