ثمامه
لغت نامه دهخدا
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) صخیرات الثمامة یکی از منازل پیغمبر بود بسوی بدر. نام معروف آن صخیرات الثمام است و بعضی صخیرات الیمام گویند. ( معجم البلدان ).
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن ابی ثمامة الجذامی. صحابی است.
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن اُثال الحنفی. رئیس یمامه از مردم قبیله بنی حنیفه. پیغمبر در سال ششم هجری سلیطبن عمرو را بدعوت با نامه نزد او فرستاد او در یکی از غزوات اسیر مسلمین شد و مدت سه روز رسول صلوات اﷲ علیه به وی تکلیف قبول اسلام کردو وی نپذیرفت و سپس رسول اکرم او را عفو فرمود و اوپس از خلاصی بازگشت و بارغبت و میل خویش مسلمانی گرفت و آنگاه که مسیلمة در یمامه خروج کرد و مردم یمامه به وی گرویدند او از متابعت مسیلمة سرباز زد و گروهی از بنی حنیفه را از پیروی مسیلمة منع کرد و با جیشی که از جانب پیغمبر صلوات اﷲ علیه به تنکیل مسیلمه مأمور گردید دستیاری کرد تا آنکه مسیلمة بهزیمت شد لیکن مردم بنی قیس به کین مسیلمه وی را شهید کردند.
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن اشرف النمیری. پیشوای ثمامیة. فرقه ای از معتزله. او شناختن خدای را ضروری نمیشمرد و ببقاء روح یهود و نصاری و مشرکین قائل نبود و می گفت که آنان را چون بهائم بعث وحشر و نشر و سؤال و بازپرس نیست. ( قاموس الاعلام ).
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن بجاد العبدی. صحابی است.
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن ثال. صحابی است.
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن حزن. صحابی است.
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن شفی ابوعلی. تابعی است... رجوع به ابوعلی همدانی یا اصبحی شود.
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن عدی از مردم قریش. صحابی و مهاجر است و درک غزوه بدر کرده و در خلافت عثمان ولایت صنعای شام داشت. ( قاموس الاعلام ).
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) العبسی القعقاعی. ابوعثمان بن ثمامة صاحب الجبار. از معمرین عصر هارون الرشید و مورد عنایت اوست. مؤلف عیون الانباء آورده است که خواهر او زوجه عبدالملک بن مروان و مادر ولید و سلیمان خلفای اموی بود و خواهر دیگرش زوجه مهدی وقتی ثمامة سخت بیمار شد هارون الرشید ابواسحاق ابراهیم بن المهدی را بعیادت او فرستاد ابوخالد یزیدبن یوحنا که خدمت ابراهیم میکرد با حسن تدبیر و جرأت داروئی به وی داد و ثمامة شفا یافت هارون را طریق معالجه یزید خوش آمد و ده هزار درهم به وی بخشید.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
ثمامة
لغت نامه دهخدا
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن اُثال الحنفی . رئیس یمامه از مردم قبیله ٔ بنی حنیفه . پیغمبر در سال ششم هجری سلیطبن عمرو را بدعوت با نامه نزد او فرستاد او در یکی از غزوات اسیر مسلمین شد و مدت سه روز رسول صلوات اﷲ علیه به وی تکلیف قبول اسلام کردو وی نپذیرفت و سپس رسول اکرم او را عفو فرمود و اوپس از خلاصی بازگشت و بارغبت و میل خویش مسلمانی گرفت و آنگاه که مسیلمة در یمامه خروج کرد و مردم یمامه به وی گرویدند او از متابعت مسیلمة سرباز زد و گروهی از بنی حنیفه را از پیروی مسیلمة منع کرد و با جیشی که از جانب پیغمبر صلوات اﷲ علیه به تنکیل مسیلمه مأمور گردید دستیاری کرد تا آنکه مسیلمة بهزیمت شد لیکن مردم بنی قیس به کین مسیلمه وی را شهید کردند.
... [مشاهده متن کامل]
لغت نامه دهخدا
ثمامة. [ ث ُ م َ ] ( اِخ ) ابن اُثال الحنفی . رئیس یمامه از مردم قبیله ٔ بنی حنیفه . پیغمبر در سال ششم هجری سلیطبن عمرو را بدعوت با نامه نزد او فرستاد او در یکی از غزوات اسیر مسلمین شد و مدت سه روز رسول صلوات اﷲ علیه به وی تکلیف قبول اسلام کردو وی نپذیرفت و سپس رسول اکرم او را عفو فرمود و اوپس از خلاصی بازگشت و بارغبت و میل خویش مسلمانی گرفت و آنگاه که مسیلمة در یمامه خروج کرد و مردم یمامه به وی گرویدند او از متابعت مسیلمة سرباز زد و گروهی از بنی حنیفه را از پیروی مسیلمة منع کرد و با جیشی که از جانب پیغمبر صلوات اﷲ علیه به تنکیل مسیلمه مأمور گردید دستیاری کرد تا آنکه مسیلمة بهزیمت شد لیکن مردم بنی قیس به کین مسیلمه وی را شهید کردند.
... [مشاهده متن کامل]