ثلمت
لغت نامه دهخدا
ثلمة. [ ث ُ م َ ] ( ع اِ ) ثلمت. تَرَک. سوراخ. رخنه : خواست که بقوت و شوکت خویش انتقامی کشد و ثلمه ای که از قهر و قوت احزاب اسلام در ولایت و نواحی مملکت او ظاهر شده بود برگیرد. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 22 ). از هر گوشه وهنی و از هر طرف ثلمه ای حادث میشود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 217 ). به استیناف مناجزت و سد حادثه ثلمت قیام نماید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 228 ). سد ثلمة و قوام امّة بمکان او حاصل آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 279 ). که هر کس به مصلحت ولایت و رعیت خویش داناتر باشد و به ثلمه و خلل واقف تر. ( جهان گشای جوینی ). || خط. ( در چو خط ) . || چاک. || ثلمه قدح ؛ موضع لب پریدگی آن. ج ، ثُلَم.
ثلمة. [ ث ُ م َ ] ( ع مص ) ثلم. رخنه کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید