چون بخواند نامه خود آن ثقیل
داند او که سوی زندان شد رحیل.
مولوی.
- امثال :کل شی من الثقیل ثقیل ؛
از گرانان بود گران همه چیز.
( امثال و حکم از قابوسنامه )
|| سخت بیمار. بیماریش سنگین شده. ثاقل. مرد آرمیده. || دیرفعل. || دژگوارد.بدگوارد. که دیرگوارد. بطی الانهضام. سنگین. دیر هضم. دیرگوار. || نام دردی است که عضو از آن گران معلوم میشود. ( غیاث اللغة ). ج ، ثِقال و ثُقل و ثُقلاء. || ثقیل الظهر؛ بسیار عیال. || درهم ثقیل ؛ به وزن درهمی و دو دانک در هم بوده است.ثقیل. [ ث َ ] ( اِخ ) نام پسر یکی از سلاطین روم :
ابر میسره پور قیصر ثقیل
ابر میمنه قیصر و کوس و پیل.
فردوسی ( لغت نامه شاهنامه ولف ص 725 ).
شاید این لفظ ثفیل باشدصورتی از تئوفیل .