ثقب. [ ث ُ ق َ / ث ُ ] ( ع اِ ) ج ِ ثُقبة. || روزن خانه. سوراخ. ج ، ثقوب و اَثقب :
چرخ چون گوز شکسته است از آن روز که ماه
چهره چون چهره بادام جبین پر ثقب است.
انوری.
ثقب. [ ث ُ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ ثُقبة و ثقوب و ثقاب.
ثقب. [ ث َ ] ( اِخ ) ابن فروه ساعدی. صحابی انصاری است. بعضی نام او را ثقیب گفته اند بر وزن زُبیر. وی در غزوه احد شهادت یافت واو واقف به انساب انصار بود. رجوع به ثقف... شود.
ثقب. [ ث َ ] ( اِخ ) دهی است به یمامه.