ثعالبی
/sa~Alabi/
لغت نامه دهخدا
ثعالبی. [ ث َ ل ِ ] ( اِخ ) رجوع به احمدبن محمدبن ابراهیم ثعلبی یا ثعالبی شود.
ثعالبی. [ ث َ ل ِ ] ( اِخ ) علامه ابومنصور عبدالملک بن محمدبن اسماعیل نیشابوری ( 350 - 429 هَ. ق. ). از آنرو وی را ثعالبی گویندکه از پوستهای روباه پوستین کردی. ابن خلکان گوید: قال ابن بسام صاحب ذخیره فی حقه کان فی وقته راعی تلعات العلم و جامع اشتات النثر و النظم ، رأس المؤلفین فی زمانه و امام المصنفین بحکم قرانه ، سار ذکره سیر المثل و ضربت الیه آباط الابل و طلعت دواوینه فی المشارق و المغارب طلوع الشمس فی الغیاهب و توالیفه اشهر مواضع و ابهر مطالع و اکثر راولها و جامع من ان یستوفیها حدّ اوصف او یوفیها حقوقها نظم او نثر و ذکر له طرفاً من النثر و او رد شیئاً من نظمه فمن ذلک ماکتبه الی الامیر ابی الفضل عبیداﷲبن احمد المیکالی :
لک فی المفاخر معجزات جمة
ابداً لغیرک فی الوری لم تجمع
بحران بحر فی البلاغة شابه
شعر الولید و حسن لفظ الاصمعی
و ترسل الصابی یزین علوّه
خط ابن مقلة ذوالمحل الأرفع
کالنور او کالسحرا و کالبدر او
کالوشی فی برد علیه موشع
شکراً فکم لک من ضیع کالغنی
وافی الکریم بعید فقر مدفع
و اذا تفتق نور شعرک ناظراً
فالحسن بین مرصع و مصرّع
ارجلت فرسان الکلام و رضت افَ
راس البدیع وانت امجد مبدع
و نقشت فی قص الزمان بدایعا
تزری بآثار الربیع الممرع.
و نیز اوراست :
لما بعثت فلم توجب مطالعتی
و امعنت نار شوقی فی تلهبها
و لم اجد حیلة تبقی علی رمقی
قبلت عینی رسولی اذرآک بها.
و در وصف اسبی که ممدوح وی او را هدیه داده بود:
یا واهب الطرف الجواد کأنما
قد انعلوه بالریاح الا ربع
لاشی اسرع منه الا خاطری
فی وصف نائلک اللطیف الموقع
ولو اننی انصفت فی اکرامه
لجلال مهدیه الکریم الالمعی
اقصمته حب الفؤاد لحبه
و جعلت مربطه سواد المدمع
و خلعت ثم قطعت غیر مضیع
برد الشباب لجله و البرقع.
و به ابی نضربن سهل بن المرزبان نوشته است :
حاجیت شمس العلم فی ذا العصر
ندیم مولینا الامیر نصر
ما حاجة الاهل کل مصر
فی کل ما دار و کل قطر
لیست تری الا بعید العصر.
و ابونصر در پاسخ او گوید:
بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه بعمل پوست روباه اشتغال دارد
ابو منصور الحسین بن محمد المرغنی او مورخی اسلامی است که از شرح حال وی جز اینکه او تالیف خویش موسوم به غرر السیر را به امیر نصر ( متوفی بسال ۴۱۲ ) برادر محمود غزنوی اهدائ کرده چیز دیگر نمیدانیم و این کتاب تاریخی از آدم ابو البشر تا محمود سبکتکین است قسمت اول آن در نسخ موجود در استانبول و پاریس محفوظست
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. فروشندۀ پوست روباه.
دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] ثعالبی (ابهام زدایی). ثعالبی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • عبدالملک بن محمد ثعالبی، کنیه اش ابومنصور، ادیب، شاعر، لغوی و کاتب• احمد بن محمد ثعالبی، ثَعالِبی، ابواسحاق احمد بن محمد، مفسر و محدث و مُقْری و واعظ نیشابوری قرن چهارم و پنجم• عبدالرحمان بن محمد ثعالبی، ثعالبی، عبدالرحمان بن محمد، کنیه اش ابوزید، مفسر، محدّث و فقیه مالکی الجزایری در قرن نهم• عبدالعزیز ثعالبی، ثعالبی، عبدالعزیز، متفکر و مبارز سیاسی تونسی و بنیانگذار حزب آزادی خواه قانون اساسی در تونس
...
...
wikifeqh: ثعالبی_(ابهام_زدایی)
پیشنهاد کاربران
ثعالِبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد نیشابوری ( 350 - 429ق/961 - 1038م ) ، ادیب، لغت شناس و یکی از بزرگ ترین گزیده نگاران شعر و نثر عربی، و به قول برخی، ناقد زبردست. نویسندگان کهن با آنکه در ثعالبی به چشم شخصیتی بزرگ می نگریستند، دربارۀ زندگی اش، چندان اطلاعی به دست نداده اند. شاگردش باخرزی ( د 467ق ) و نیز حصری ( د 453ق ) که بسیار به زمان او نزدیک بود، و بعدها ابن بسام ( د 542 ق ) و ابن انباری ( د 577 ق ) و دیگران به برخی جملات ستایش آمیز دربارۀ او بسنده کرده اند. کلاعی ( سدۀ 6 ق ) اولین فهرست بزرگ کتابهای او را داده ( 21 کتاب ) ، و بعدها در سدۀ 8 ق، صفدی و ابن شاکر کتبی و ابن قاضی شهبه فهرستهای تقریباً مشابهی شامل 70 - 80 کتاب از او عرضه کرده اند. با توجه به کمبود منابع بود که جادر کوشید شرح زندگی ثعالبی را از درون آثارش بیرون کشد.
... [مشاهده متن کامل]
نخستین کتاب جادر، الثعالبی نام داشت که در 1967م منتشر شد. وی در کتاب دوم، الثعالبی ناقداً وادیباً ( 1411ق/1991م ) کوشید از وی ادیبی ناقد بسازد. جالب آنکه 3 سال پیش از اثر دوم جادر، پژوهشگری دیگر به نام حامد خطیب، به هنر نقادی ثعالبی توجه خاص ورزید و کتابی با عنوان «ثعالبی در مقام ناقد» منتشر کرد ( = الثعالبی. . . ناقداً فی یتیمة الدهر ) . به زبان فارسی نیز، کتاب جاحظ نیشابور از محمدباقر حسینی در 1382ش منتشر شده است.
وی که نمی دانیم عرب نژاد بوده، یا ایرانی نژاد ( نک : جادر، 20 - 21 که در این باره حساسیت نشان می دهد ) ، گویا در خانواده ای تنگدست پرورش یافت، زیرا بیشتر برآن اند که پدرش پردازنده و فروشندۀ پوست روباه بود، اما ابن خلکان ( 3/180 ) و همۀ کسانی که از او تقلید کرده اند، خود وی را پوست پرداز خوانده اند.
1. Catalogus…
در ثمار القلوب ثعالبی ( ص 498 - 499، نیز نک : دیوان، 28 - 29 ) شاعری به ثروت از دست رفته خود اشاره می کند و ناجی آن را از خود ثعالبی، و در نتیجه او را ثروتمند پنداشته است ( مقدمه بر التوفیق. . . ، 5 - 6 ) .
در هر حال او در کودکی از دانش آموزی محروم نماند، زیرا در جوانی در شهر خود نیشابور به کار آموزگاری پرداخت ( صفدی، 19/197؛ جادر، 23؛ نیز EI2, X/426 ) . در آن زمان نیشابور را تا 384ق/994م، سامانیان که مرکز حکومتشان بخارا بود، در اختیار داشتند. ثعالبی احتمالاً همان جا به خدمت استادش ابوبکر خوارزمی ( 323 - 383ق ) می رسید ( ابن انباری، 315 ) و شاید به واسطۀ همو بود که به خاندان بسیار نیرومند آل میکال پیوست و با ابوالفضل عبیدالله میکالی ( د 436ق ) دوستی دیرپایی برقرار کرد، از کتابخانۀ بزرگ او بهرۀ بسیار برد و حتى با او به نوعی تألیف مشترک نیز دست زد ( مثلاً المنتحل که شاید نگارش مشترک باشد، نک : صفدی، 19/196 ) و حدود 5 کتاب نیز برای او نگاشت ( نک : دنبالۀ مقاله، فهرست کتابها ) . حصری مجموعه ای از نامه هایی را که این دو رد و بدل کرده اند، آورده است ( 1/131 - 133، 501 - 502، 2/955؛ قس: جادر، 25 ) . از دیگر دوستان مشهور او می توان از ابن مرزبان ( د ح 420ق ) ، پدر باخرزی مؤلف دمیة که با ثعالبی همسایه و دوست بود و با هم کتاب رد و بدل می کردند ( نک : ه د، باخرزی ) و ابوالفتح بستی ( ه م ) نام برد ( نک : ژیلیو، 492 ) .
بنا به نظر جادر وی در 377ق نیشابور را ترک کرده، و چندی بعد به بخارا پایتخت کشور سامانیان روی آورده بود ( ص 27 ) . او خود گوید ( یتیمة. . . ، 4/195 ) که آنجا، در 382ق ( زمان نوح سامانی ) با ابوطالب مأمون ( نوادۀ خلیفه مأمون ) دوست شد، اما این خلیفه زاده سال بعد درگذشت و ثعالبی نیز بخارا را که رو به آشوب گذاشته بود، ترک کرد. وی پس از ترک بخارا و آن همه چهره های تابناک و مجالس پر شکوه ادب، به نیشابور بازگشت و بدیع الزمان همدانی ( د 398ق ) را که در 382ق به نیشابور وارد شده بود ( همان، 4/294 ) ، ملاقات کرد و سخت ستود. اندکی بعد نیز ابوالفتح بستی وارد نیشابور شد و با ثعالبی پیوند دوستی برقرار کرد. در 384ق بود که وی یتیمة را آغاز کرد ( نک : 1/26 ) ، و در 391ق قابوس بن وشمگیر ( د 402ق ) او را به گرگان فراخواند. وی نیز با قصیده ای در مدح او به گرگان شتافت و در آنجا المبهج را به امیر هدیه داد، اما زود با ثروتی شایسته به نیشابور بازگشت ( همو، التمثیل، 4؛ جادر، 30 - 31 ) .
نیشابور دیگر از 389ق که پادشاهی آل سامان سرنگون شده بود، در دست غزنویان بود و ابوالمظفر نصر ( برادر سلطان محمود ) که سپهسالاری سپاه خراسان را داشت، در 390ق نیز حاکم نیشابور شد. همین که وی از جنگ با آخرین امیر سامانی به شهر بازگشت، ثعالبی با قصیده ای به استقبالش شتافت و سپس چندان با وی دوست شد که دو کتاب به او هدیه کرد و تحت عنایت او زندگی گشاده تری فراهم آورد. اما این امیر ادب دوست به سبب حملات ایلک خان شهر را ترک گفت و تا فتح دوبارۀ آن به دست سلطان محمود، از آن دور بود. در این احوال، ثعالبی سحر البلاغة ( نک : ص 4 ) را برای فرمانده سپاه، ابوموسی بن عمران کردی نگاشت ( نیز نک : جادر، 32 - 33 ) .
ثعالبی در 401ق به سبب قحطی بزرگ خراسان ( نک : ابن اثیر، 9/225 ) ، به اسفراین رفت و با اعیان شهر آشنا شد؛ اما از آنجا باز نزد قابوس به گرگان شتافت تا تمثیل را به او هدیه کند ( التمثیل، همانجا ) . او این بخش از زندگی خود را در تتمة الیتیمة ( 1/144 - 145 ) شرح داده است: در 403ق در گرگان، در خانۀ کارگزار شهر ابوسعد محمد بود و همان جا روایت دوم یتیمة را آغاز کرد. همان زمان نمایندۀ مأمون خوارزمشاه او را به گرگانج ( جرجانیه ) دعوت کرد. دربار ادب پرور خوارزمشاهیان که سخت عرب گرا بودند، با مزاج او سازگار بود. وی علاوه بر چندین مدحیه ( مثلاً نک : دیوان، 19 - 20، 42، 75 ) ، بیش از 5 کتاب به خوارزمشاه و دو کتاب به وزیرش ابوعبدالله حامدی ( نک : ژیلیو، 493؛ نیز جادر، 34 - 35 ) هدیه داد. راوسن ( نک : EI2، همانجا ) و جادر ( ص 36 ) بی سبب به ملاقات او با بیرونی و فردوسی اشاره می کنند.
اما در 458ق مأمون کشته شد و دولت خوارزمشاهیان برافتاد. ثعالبی نیز به غزنه پایتخت غزنویان شتافت و چند کتاب از جمله لطائف المع . . .
... [مشاهده متن کامل]
نخستین کتاب جادر، الثعالبی نام داشت که در 1967م منتشر شد. وی در کتاب دوم، الثعالبی ناقداً وادیباً ( 1411ق/1991م ) کوشید از وی ادیبی ناقد بسازد. جالب آنکه 3 سال پیش از اثر دوم جادر، پژوهشگری دیگر به نام حامد خطیب، به هنر نقادی ثعالبی توجه خاص ورزید و کتابی با عنوان «ثعالبی در مقام ناقد» منتشر کرد ( = الثعالبی. . . ناقداً فی یتیمة الدهر ) . به زبان فارسی نیز، کتاب جاحظ نیشابور از محمدباقر حسینی در 1382ش منتشر شده است.
وی که نمی دانیم عرب نژاد بوده، یا ایرانی نژاد ( نک : جادر، 20 - 21 که در این باره حساسیت نشان می دهد ) ، گویا در خانواده ای تنگدست پرورش یافت، زیرا بیشتر برآن اند که پدرش پردازنده و فروشندۀ پوست روباه بود، اما ابن خلکان ( 3/180 ) و همۀ کسانی که از او تقلید کرده اند، خود وی را پوست پرداز خوانده اند.
در ثمار القلوب ثعالبی ( ص 498 - 499، نیز نک : دیوان، 28 - 29 ) شاعری به ثروت از دست رفته خود اشاره می کند و ناجی آن را از خود ثعالبی، و در نتیجه او را ثروتمند پنداشته است ( مقدمه بر التوفیق. . . ، 5 - 6 ) .
در هر حال او در کودکی از دانش آموزی محروم نماند، زیرا در جوانی در شهر خود نیشابور به کار آموزگاری پرداخت ( صفدی، 19/197؛ جادر، 23؛ نیز EI2, X/426 ) . در آن زمان نیشابور را تا 384ق/994م، سامانیان که مرکز حکومتشان بخارا بود، در اختیار داشتند. ثعالبی احتمالاً همان جا به خدمت استادش ابوبکر خوارزمی ( 323 - 383ق ) می رسید ( ابن انباری، 315 ) و شاید به واسطۀ همو بود که به خاندان بسیار نیرومند آل میکال پیوست و با ابوالفضل عبیدالله میکالی ( د 436ق ) دوستی دیرپایی برقرار کرد، از کتابخانۀ بزرگ او بهرۀ بسیار برد و حتى با او به نوعی تألیف مشترک نیز دست زد ( مثلاً المنتحل که شاید نگارش مشترک باشد، نک : صفدی، 19/196 ) و حدود 5 کتاب نیز برای او نگاشت ( نک : دنبالۀ مقاله، فهرست کتابها ) . حصری مجموعه ای از نامه هایی را که این دو رد و بدل کرده اند، آورده است ( 1/131 - 133، 501 - 502، 2/955؛ قس: جادر، 25 ) . از دیگر دوستان مشهور او می توان از ابن مرزبان ( د ح 420ق ) ، پدر باخرزی مؤلف دمیة که با ثعالبی همسایه و دوست بود و با هم کتاب رد و بدل می کردند ( نک : ه د، باخرزی ) و ابوالفتح بستی ( ه م ) نام برد ( نک : ژیلیو، 492 ) .
بنا به نظر جادر وی در 377ق نیشابور را ترک کرده، و چندی بعد به بخارا پایتخت کشور سامانیان روی آورده بود ( ص 27 ) . او خود گوید ( یتیمة. . . ، 4/195 ) که آنجا، در 382ق ( زمان نوح سامانی ) با ابوطالب مأمون ( نوادۀ خلیفه مأمون ) دوست شد، اما این خلیفه زاده سال بعد درگذشت و ثعالبی نیز بخارا را که رو به آشوب گذاشته بود، ترک کرد. وی پس از ترک بخارا و آن همه چهره های تابناک و مجالس پر شکوه ادب، به نیشابور بازگشت و بدیع الزمان همدانی ( د 398ق ) را که در 382ق به نیشابور وارد شده بود ( همان، 4/294 ) ، ملاقات کرد و سخت ستود. اندکی بعد نیز ابوالفتح بستی وارد نیشابور شد و با ثعالبی پیوند دوستی برقرار کرد. در 384ق بود که وی یتیمة را آغاز کرد ( نک : 1/26 ) ، و در 391ق قابوس بن وشمگیر ( د 402ق ) او را به گرگان فراخواند. وی نیز با قصیده ای در مدح او به گرگان شتافت و در آنجا المبهج را به امیر هدیه داد، اما زود با ثروتی شایسته به نیشابور بازگشت ( همو، التمثیل، 4؛ جادر، 30 - 31 ) .
نیشابور دیگر از 389ق که پادشاهی آل سامان سرنگون شده بود، در دست غزنویان بود و ابوالمظفر نصر ( برادر سلطان محمود ) که سپهسالاری سپاه خراسان را داشت، در 390ق نیز حاکم نیشابور شد. همین که وی از جنگ با آخرین امیر سامانی به شهر بازگشت، ثعالبی با قصیده ای به استقبالش شتافت و سپس چندان با وی دوست شد که دو کتاب به او هدیه کرد و تحت عنایت او زندگی گشاده تری فراهم آورد. اما این امیر ادب دوست به سبب حملات ایلک خان شهر را ترک گفت و تا فتح دوبارۀ آن به دست سلطان محمود، از آن دور بود. در این احوال، ثعالبی سحر البلاغة ( نک : ص 4 ) را برای فرمانده سپاه، ابوموسی بن عمران کردی نگاشت ( نیز نک : جادر، 32 - 33 ) .
ثعالبی در 401ق به سبب قحطی بزرگ خراسان ( نک : ابن اثیر، 9/225 ) ، به اسفراین رفت و با اعیان شهر آشنا شد؛ اما از آنجا باز نزد قابوس به گرگان شتافت تا تمثیل را به او هدیه کند ( التمثیل، همانجا ) . او این بخش از زندگی خود را در تتمة الیتیمة ( 1/144 - 145 ) شرح داده است: در 403ق در گرگان، در خانۀ کارگزار شهر ابوسعد محمد بود و همان جا روایت دوم یتیمة را آغاز کرد. همان زمان نمایندۀ مأمون خوارزمشاه او را به گرگانج ( جرجانیه ) دعوت کرد. دربار ادب پرور خوارزمشاهیان که سخت عرب گرا بودند، با مزاج او سازگار بود. وی علاوه بر چندین مدحیه ( مثلاً نک : دیوان، 19 - 20، 42، 75 ) ، بیش از 5 کتاب به خوارزمشاه و دو کتاب به وزیرش ابوعبدالله حامدی ( نک : ژیلیو، 493؛ نیز جادر، 34 - 35 ) هدیه داد. راوسن ( نک : EI2، همانجا ) و جادر ( ص 36 ) بی سبب به ملاقات او با بیرونی و فردوسی اشاره می کنند.
اما در 458ق مأمون کشته شد و دولت خوارزمشاهیان برافتاد. ثعالبی نیز به غزنه پایتخت غزنویان شتافت و چند کتاب از جمله لطائف المع . . .