چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهنانه.
حکاک.
نه قدید و نه ثرید و نه عدس آنچه خوردی آن بگو تنها و بس.
مولوی.
او پس از تو زاد و از تو بگذریدتو چنان خشکی ز سودای ثرید.
مولوی.
|| کفی که بالای خمر پدید آید. ج ، ثرائد.ثرید. [ ث َ ] ( اِخ )قلعه ای است در یمن از بنی حاتم بن سعد. گویند به میان آن چشمه ای است که بشدت فوران کند. ( مراصد الاطلاع ).