ثبج

لغت نامه دهخدا

ثبج. [ ث َ ] ( ع مص ) تعمیه کردن در بیان چیزی.

ثبج. [ ث َب َ ] ( ع اِ ) میان کتف و پشت. || میانه هر چیز: ثبج بحر؛ میانه دریا و معظم بحر. || سینه سنگخوار یعنی سینه اسفرود. || مرغ حق. شب آهنگ. || مرغی است. ج ، اَثباج.

ثبج. [ ث َ ب َ ] ( اِخ ) نام یکی از پادشاهان یمن. گویند او از قوم خود دفاع نکرد تا مغلوب شدند.

پیشنهاد کاربران

بپرس