ثابت قدم
/sAbetqadam/
مترادف ثابت قدم: استوار، بااراده، باعزم، پابرجا، مصمم
متضاد ثابت قدم: مذبذب، نااستوار
برابر پارسی: پابرجا، استوان
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
مترادف ها
پایدار، وفادار، دائمی، ثابت، استوار، ثابت قدم، باثبات، ماندگار
استوار، نامتناقض، ثابت قدم
استوار، ثابت قدم، متین
ثابت، پا بر جا، ثابت قدم، مصمم
پایدار، ثابت قدم، مصمم
ثابت قدم
ثابت قدم، بی لغزش، دارای گامهای ثابت
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
ثابت قدم: همتای پارسی این دو واژه ی عربی، اینهاست:
استوار، پابرجا، رَزین ( دری )
آستنیک āstanik ( سغدی )
آروواد āruvād، اوستار avestār ( پهلوی )
استوار، پابرجا، رَزین ( دری )
آستنیک āstanik ( سغدی )
آروواد āruvād، اوستار avestār ( پهلوی )
گامْ اُسْتُوار ، سَختْ گام
سخت پای. [ س َ ] ( ص مرکب ) کنایه از توانا و ثابت قدم. ( آنندراج ) . ستور که قوائم آن سخت بود :
سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم
تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی.
منوچهری.
سکندر که می نازد از بخت تر
شداز سخت پایان چنین سخت تر.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
سخت پای و ضخم ران و راست دست و گردسم
تیزگوش و پهن پشت و نرم چرم و خردموی.
منوچهری.
سکندر که می نازد از بخت تر
شداز سخت پایان چنین سخت تر.
امیرخسرو ( از آنندراج ) .
سخت ساق . [ س َ ] ( ص مرکب ) ثابت قدم . ( رشیدی ) : برسم چاکران چون سخت ساقان کمر دربست بر درگاه خاقان . امیرخسرو ( از آنندراج ) . || پرزور. ( آنندراج ) .
پا به جا
. . . . . . . . . . . . . . مقلد طریقه آن حضرت و برین عقیده راسخ و ثابت قدم میباشیم. ( نامه نادرشاه به سلطان عثمانی )
متین استوار با اراده پایدار پابرجا محکم