از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی.
رودکی.
نیکی او بجایگاه بد است شادی او بجای تیمار است.
رودکی.
من مانده به خانه در پیخسته و خسته بیمار و به تیمار و نژند و غم خورده.
خسروانی.
شبا پدید نیاید همی کرانه توبرادر غم و تیمار من مگر توئیا.
آغاجی.
چرا این مردم دانا و زیرکسار و فرزانه به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است.
خسروی.
نسوزد دلت بر چنین کارهابدین درد و تیمار و آزارها.
فردوسی.
شهنشاه ایران از آن شاد گشت ز تیمار آن لشکر آزاد گشت.
فردوسی.
کنون مادرت ماند بی تو اسیرپر از رنج و تیمار و درد و زحیر.
فردوسی.
جهان سر بسر پر ز تیمار گشت هر آن کس که بشنید غمخوارگشت.
فردوسی.
مرا گوئی چرا گریی زاندوه مرا گوئی چرا نالی ز تیمار.
فرخی.
امیر شاد بد و بندگان او هم شادمخالفان همه با گرم و انده و تیمار.
فرخی.
هر که بر او سایه فکند آن درخت رست ز تیمار و ز کرب و حزن.
فرخی.
اگر همیشه بشادیش خواهم ای عجبی چرا همیشه به تیمار خواهدم هموار.
عنصری.
به تنگدستی ماند همی مخالفتش همیشه جفت بود تنگدستی و تیمار.
عنصری.
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوزفاخته نای همی سازد طنبور بساز.
منوچهری.
عجب دلتنگ و غمخوارم ز حد بگذشت تیمارم تو گویی در جگر دارم دو صد یا سنج کزکانی.
منوچهری.
در این دو روزه دور زندگانی مخر تیمار و درد جاودانی.
( ویس و رامین ).
بروز رفته ماند یار رفته چرا داری به دل تیمار رفته.
( ویس و رامین ).
کجا چون دیده ریزد اشک بسیارگشاده گردد از دل ابر تیمار.
( ویس و رامین ).
من ز تیم تو به تیمار گرفتار شدم تو به تیمار مهل باز به تیم آر مرا.بیشتر بخوانید ...