تیغ کشیدن

لغت نامه دهخدا

تیغ کشیدن. [ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) شمشیر کشیدن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
هوس قصد ناموس دارد دریغ
مگر برکشد شحنه عشق تیغ.
ظهوری ( از آنندراج ).
بر روی آفتاب چرا تیغ می کشد
ابروی ماه عید اگر مایل تو نیست.
صائب ( از آنندراج ).
چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش
بروی دل که نفس تیز می کند کارش.
بیدل ( از آنندراج ).
تبسمی که به خون بهار تیغ کشید
که خنده بر لب گل نیم بسمل افتاده ست.
بیدل ( ایضاً ).
|| سر برزدن :
و امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ
گوئی که خود نبود در این بوستان گلی.
سعدی.
- تیغ کشیدن بینی ؛ باریک شدن آن چنانکه در شخص هراسیده یا بیمارسخت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). کنایه از خشک شدن گوشت بینی مریض ، و این علامت بد است. ( غیاث اللغات ). راست و سرتیز شدن بینی و این حالت مشرف شدن بر مرگ باشد... ( آنندراج ) :
هرجا که سخن ز کندی طبع گذشت
ذوق سخن تو در دل جمع گذشت
بینی تو تیغ می کشد پیوسته
عمر تو تمام در دم نزع گذشت.
شفائی ( ازآنندراج ).

فرهنگ فارسی

شمشیر کشیدن

پیشنهاد کاربران

تیغ افراختن ؛ بلند کردن تیغ و برآوردن آن :
بگفت این و بفراخت برنده تیغ
بغرید برسان غرنده میغ.
فردوسی.

بپرس