هوس قصد ناموس دارد دریغ
مگر برکشد شحنه عشق تیغ.
ظهوری ( از آنندراج ).
بر روی آفتاب چرا تیغ می کشدابروی ماه عید اگر مایل تو نیست.
صائب ( از آنندراج ).
چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش بروی دل که نفس تیز می کند کارش.
بیدل ( از آنندراج ).
تبسمی که به خون بهار تیغ کشیدکه خنده بر لب گل نیم بسمل افتاده ست.
بیدل ( ایضاً ).
|| سر برزدن : و امروز خارهای مغیلان کشیده تیغ
گوئی که خود نبود در این بوستان گلی.
سعدی.
- تیغ کشیدن بینی ؛ باریک شدن آن چنانکه در شخص هراسیده یا بیمارسخت. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). کنایه از خشک شدن گوشت بینی مریض ، و این علامت بد است. ( غیاث اللغات ). راست و سرتیز شدن بینی و این حالت مشرف شدن بر مرگ باشد... ( آنندراج ) : هرجا که سخن ز کندی طبع گذشت
ذوق سخن تو در دل جمع گذشت
بینی تو تیغ می کشد پیوسته
عمر تو تمام در دم نزع گذشت.
شفائی ( ازآنندراج ).