نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان.
فرخی.
تیغ بباید زدنش بر جگرهر که زبانش دگر و دل دگر.
انوری.
ساعد و کف جاودان تیغ نهفته می زندگوش کجا که بشنود ناله زار خامشان.
سعدی.
آسوده خاطرم که تو در خاطر منی گر تاج می فرستی و گر تیغ می زنی.
سعدی.
گر تیغ زند بدست سیمین تا خون رود از مفاصل من.
سعدی.
|| با کارد و تیغ و قمه خراشیدن سر در عاشورا. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). عملی که به عاشورا می کردند، با زدن تیغ بر سر خود، عزاداری حسین بن علی و شهداء کربلا را. || جراحت وارد آوردن با تیغ، چنانکه حجام برای بیرون کردن خون از تن. شرط. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). || به معنی طلوع کردن ماه و آفتاب و کوکب. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اولین اشعه خویش نمودن خورشید. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). اولین اشعه افکندن هر چیز نورانی چون خورشید و ماه و ستاره و صبح و جز اینها : دستی از پرده برون آمد چون عاج سپید
گفتی از میغ همی تیغ زند زهره و ماه.
کسائی مروزی.
چو روزی که بودش به خاور گریغهم از باختر برزند باز تیغ.
عنصری ( ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
بزد صبح خرد تیغ از شب جهل دلم بفروخت چون از مهر خاور.
ناصرخسرو.
خورشید چون ز کوه زند تیغ بامدادگوئی که روی خاک همه زعفران گرفت.
معزی.
اگر باد و برف است و باران و میغوگر رعد چوگان زند، برق تیغ.
سعدی.
دی دلبرم رسید چو زد آفتاب تیغبا روی همچو آتش و در کف چو آب تیغ.
جامی کاتب ( ازیادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| نیشتر زدن. ( ناظم الاطباء ) : از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک ختن
می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز.
حافظ.
|| در تداول ، به معنی گرفتن پولی از کسی بظاهر، قرض را و به باطن ، نپرداختن آن.