تیغ برکشیدن

لغت نامه دهخدا

تیغ برکشیدن. [ ب َ ک َ / ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) تیغ برآوردن. شمشیر و کارد و جز آن از نیام درآوردن کارزار را. آماده ستیز شدن. ستیز و خصومت کردن :
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت تیغ برکشیدن نیست.
سعدی.
جمعی اگر بخون من جمع شوند و متفق
با همه تیغ برکشم وز تو سپر بیفکنم.
سعدی.
شد سپر از دست عقل تا ز کمین عتاب
تیغ جفا برکشید ترک زره موی من.
سعدی.
|| پرتو افکندن خورشید و ماه و جز آن. تابیدن هر چیز درخشانی. نورافشانی کردن :
سپهدار ایران به فرزانه گفت
که چون برکشد هور تیغ از نهفت.
فردوسی.
چو خور برکشد تیغ هر بامداد
زند بانگی آن بت کشد سرد باد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
برکشد تیغ آفتاب ، آنگه که چرخ
خنجر صبح از میان خواهد کشید.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

تیغ بر آوردن شمشیر و کارد و جز آن از نیام در آوردن کارزار را

پیشنهاد کاربران

بپرس