تیزی شمشیر دارد و روش مار
کالبد عاشقان و گونه بیمار.
؟ ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| باریکی و برندگی ، مانند سوزن و خار و هرچیزی که نوکی باریک و فرورونده دارد : گلبن تازه ای و نیست ترا
چون گل نخل بند تیزی خار.
خاقانی.
نامدار از کان برآید درزمان من عقیق تیزی الماس دارد ناخن اندیشه ام.
صائب ( از آنندراج ).
|| سوزش. ( ناظم الاطباء ) : خرفروشانه دو سه زخمش بزد
کرد با خر آنچه با سگ می سزد
خر جهنده گشت از تیزی نیش
کو زبان تا خر بگوید حال خویش.
( مثنوی چ خاور ص 83 ).
|| خشم. تندی. خشونت. تندخویی : بدادی به تندی و تیزی به باد
زرسپ آن سپهدار نوذرنژاد.
فردوسی.
که تیزی نه کار سپهبدبودسپهبد که تیزی کند بد بود.
فردوسی.
کنون روز تیزی و کین جستن است رخ از خون دیده گه شستن است.
فردوسی.
بدو شاه چون خشم و تیزی نمودنیارست آنگه سخن برفزود.
فردوسی.
ای دوست به یک سخن ز من بگریزی خوی تو نبد به هر حدیثی تیزی.
فرخی.
ز مهر دل شود تیزیش کندی نیارد کرد با معشوق تندی.
( ویس و رامین ).
به نرمی گر سخن رانی همی ران که از تیزی به رنج آید دل و جان.
ناصرخسرو.
گفتم که مکن میرپدر تندی و تیزی رحم آر برین خسته دل کوفته سربر.
سوزنی.
مباداکز سر تندی و تیزی کند در زیر آب آتش ستیزی.
نظامی.
شیر می گفت از سر تیزی و خشم کزره گوشم عدو بربست چشم.
مولوی.
|| حدت طعم ( فلفل ،زنجبیل و غیره ). ( فرهنگ فارسی معین ). حمازت. زبان گزی چنانکه در پنیر کهنه و شراب و جز اینها. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ) : چرا آب در جام می افکنی
که تیزی نبید کهن بشکنی بیشتر بخوانید ...