بشد با بنه اشکش تیزهوش
که دارد سپه را به هر جای گوش.
فردوسی.
نکوروی آزاده تیزهوش ورا نام شهروی گوهرفروش.
فردوسی.
از آن نامداران بسیارتوش یکی بود بینادل و تیزهوش.
فردوسی.
خبردار و برنادل و تیزهوش همش دیده بان چشم و جاسوس گوش.
اسدی.
حیلش را شناخت نتواندجز کسی تیزهوش و روشن ویر.
ناصرخسرو.
در دانش تیزهوش برجیسم در جنبش کندسیر کیوانم.
مسعودسعد.
گرفتم سر تیزهوشان منم شهنشاه گوهرفروشان منم.
نظامی.
از آن نکته ها مردم تیزهوش پر از لعل و پیروزه کردند گوش.
نظامی.
سکندر بدان روی بسته سروش چنین گفت کای هاتف تیزهوش.
نظامی.
این حکایت یاد گیر ای تیزهوش صورتش بگذار و معنی را نیوش.
مولوی.
چنین گفت بیننده ٔتیزهوش چو سر سخن درنیابی خموش.
سعدی ( بوستان ).
تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش.
سعدی ( بوستان ).
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش.
حافظ.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.