ز وصف تیغتوزان قاصرم که اندیشه
بریده گشت چو بر تیزناش کرد گذر.
جمال الدین اصفهانی.
|| زانوی پای اسب. ( ناظم الاطباء ). || نوک. تیزنای چیزی یا عضوی ، آن سوی که تیز بود. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ): القرنه ؛ تیزنای پیکان. ( السامی فی الاسامی ، یادداشت ایضاً ): حرف الجبل ؛ تیزی نای سر کوه. ( ایضاً ). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.