برفت اهرمن را به افسون ببست
چو بر تیزرو بارگی برنشست.
فردوسی.
ز پویندگان هرچه بد تیزروخورش دادشان سبزه و کاه و جو.
فردوسی.
پر از خشم و پرکینه سالار نونشست از بر چرمه تیزرو.
فردوسی.
خدنگ تیزروش را یکی ستاره شناس ستاره ای که کند با دل عدوش قران.
فرخی.
که کن و بارکش و کارکن و راه نوردصفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ز بس تیزی زنگی تیزروبدو پهلوان گفت چندین مدو.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
نیاساید ز بیدادی که مرکب تیزرو داردفروساید اگر سنگی که پرتیز است سوهانش.
ناصرخسرو.
چند همی بقدرت اوگردداین آسیای تیزرو بی در.
ناصرخسرو.
... اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو. ( مجمل التواریخ و القصص ).عدل او بود با قضا همسر
حکم او بود تیزرو چو قدر.
سنائی.
تیزرو باشد به سوی راه دوزخ روز حشرهرکه این جا در ره مهرت رود با کاهلی.
سوزنی.
سر سال کز گنبد تیزروشمار جهان را شدی روز نو.
نظامی.
چنان تیزرو شد که دریافتش به زخمی سر از ملک برتافتش.
نظامی.
نباید تیزدولت بود چون گل که آب تیزرو زود افکند پل.
نظامی.
نقل است که یک روزش بدعوتی خوانده بودند مگر منتظر کسی بودند دیر می آمد یکی از جمع مردی تیزرو بود گفت : ای شکم... ( تذکرةالاولیاء عطار ).ای بسا اسب تیزرو که بماند
خرک لنگ جان بمنزل برد.
سعدی ( گلستان ).
از سر کُه سیل های تیزرووزتن ما جان عشق آمیزرو.
مولوی.
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزروساقیا جامی بمن ده تا بیاسایم دمی.
حافظ.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.