چو شیر ژیان شد بر پیلسم
برآویخت با آتش تیزدم.
فردوسی.
برفتم بسان نهنگ دژم مرا تیزچنگ و ورا تیزدم.
فردوسی.
بغرید چون تیزدم اژدهابزد خنجرآمد ز دستش رها.
فردوسی.
چون تنور از نار نخوت هرزه خوار و تیزدم چون فطیر از روی فطرت بدگوار و جانگزای.
خاقانی.
- تیزدم برزدن ؛ فریاد سخت برآوردن. بانگ بلند برزدن از شدت خشم و جز آن : بگفت این و برزد یکی تیزدم
که بر من ز گشتاسب آمد ستم.
فردوسی.
بشد شاه ترکان ز پاسخ دژم غمی گشت و برزد یکی تیزدم.
فردوسی.
بگفت این سخن بیژن و گستهم بخندید و برزد یکی تیزدم.
فردوسی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.