|| خشمگین و قهرآلود شدن. ( ناظم الاطباء ). بخشم آمدن. خشمناک شدن.خشم گرفتن. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
ز گفتار او تیز شد شهریار
برآشفت بر خیره سر گرگسار.
فردوسی.
سخن هرچه گویم ز من یادگیرمشو تیز با پیر برخیرخیر.
فردوسی.
خرد را مه و خشم را بنده دارمشو تیز با مرد پرهیزگار.
فردوسی.
خسروا بر رهیت تیز مشوسیفی اندر بریدنم مشتاب.
مسعودسعد.
تندجهان رام شد تند مکن جان و دل تیزفلک نرم شد تیز مشو زین و آن.
مسعودسعد.
|| سریع گشتن. به شتاب و عجله و سرعت رفتن. تند براه افتادن : سپه همچو آهو سبکخیز شد
سپهبد چو یوز از پسش تیزشد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
چون مرکب او تیز شود کرد نیاردتنین فلک روز ملاقات عنانیش.
ناصرخسرو ( دیوان ص 224 ).
|| برانگیخته شدن و تحریض شدن. ( ناظم الاطباء ) : سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افکند گلرنگ را.
فردوسی.
بزین اندر آورد گلرنگ راسرش تیز شد کینه و جنگ را.
فردوسی.
شاه ایران به تاختن شد تیزرفت و با شاه نی سپاه و حشر.
فرخی.
|| گرم شدن. شعله ور شدن جنگ و عشق و میل : همی هر زمان رزم شد تیزتر
نپیچید یک تن از آن رزم سر.
فردوسی.
دلم تیز شد با تو ای پهلوان بگوئی کدامین ز نام آوران.
فردوسی.
تیز شد عشق و در دلش پیچیدجز غریو و غرنگ نبسیجید.
عنصری ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
چون زنم دم کآتش دل تیز شدشیر هجر آشفته و خونریز شد.
مولوی.
|| رواج یافتن بازار. گرم و پرمشتری گردیدن بازار : دلارای برساخت چندان جهیز
که شد در جهان روی بازار تیز.
فردوسی.
پشت اهل ادب است او و خریدار ادب زین همی تیزشود اهل ادب را بازار.
فرخی.
کند شد باز مرگ را دندان تیز شد باز رزم را بازار.
مسعودسعد.
|| تند و... شدن. ( ناظم الاطباء ). تند گردیدن چنانکه روغن مانده. تند و زبان گز شدن چنانکه روغن و گردو و بادام و غیره. طعم تند و زبان گز پیدا آوردن ، چنانکه گردوی کهنه و مانند آن. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.