تیزتیز. ( ق مرکب ) پرشتاب : باد چون بشنید آمد تیزتیزپشه بگرفت آن زمان راه گریز.مولوی. || بخشم. غضبناک : چون برمک بر تخت نشست سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست. ( تاریخ بخارا ).نگه کرد قاضی بر او تیزتیزمعرف گرفت آستینش که خیز.( بوستان ).رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.