کبک چون طالب علم است و دراین نیست شکی
مسئله خواند تا بگذرد از شب سه یکی
بسته زیر گلو از غالیه تحت الحنکی
ساخته پایکها را ز لکا موزگکی
پیرهن دارد زین طالب علما نه یکی
در دو تیریز سترده قلم وکرده سیاه.
منوچهری.
هست پیراهنی و شلواری نیست بر هر دو نیفه و تیریز.
مسعودسعد.
پیرهن زآن طمع مکن که ز حرص دزدد از جامه پدرتیریز.
سنائی ( دیوان ص 806 ).
از این بی رونقی عالم ، چو نیکوتر بزرگان راز جامه بی تنه و تیریز و خانه بی درو روزن.
سنائی.
هر روز بنو جامه شادی و طرب پوش تا جامه غم را بدرددامن و تیریز.
سوزنی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
تیریز کرد دست حوادث ز آستینت چون دامن تو دید گریبان روزگار.
انوری.
|| بال و پر مرغان را نیز گفته اند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بال جانوران. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : مگر که کبکان اندر ضیافت نوروز
بریده اند سر زاغ بر سر کهسار
که بسته اند همه پر زاغ بر تیریز
که کرده اند همه خون زاغ بر منقار.
معزی.