مرد حرس کفکهاش پاک بگیرد
تا بشود تیرگیش و گردد رخشان.
رودکی.
تو از تیرگی روشنائی مجوی که با آتش آب اندر آری بجوی.
فردوسی.
برآمد یکی ابر و گردی سیاه کز آن تیرگی دیده گم کرده راه.
فردوسی.
بیاید هم اکنون که شب تیره گشت ورا دیده از تیرگی خیره گشت.
فردوسی.
بدان تیرگی رستم او را بدیدسبک تیغ تیز از میان برکشید.
فردوسی.
هوا را بود روشنی و لطیفی زمین را بود تیرگی و گرانی.
فرخی.
تا بباشد آسمان را تیرگی و روشنی تا بباشد اختران را اجتماع و افتراق.
منوچهری.
پس از تیرگی روشنی گیرد آب برآید پس ازتیره شب آفتاب.
اسدی.
چنان تیره گیتی که از بس خروش ز بس تیرگی ره نبردی بگوش.
اسدی.
برون آرد از دل بدی را خردچو ازشیر مر تیرگی را نمد.
ناصرخسرو.
پیغامبران فرستاد تا که ایشان خلق را از تیرگی کفر سوی روشنائی ایمان راه نمایند. ( مجمل التواریخ و القصص از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).که شب را تیرگی چندان بماند
که رخ پیدا کندخورشید انور.
انوری.
باﷲ که گر به تیرگی و تشنگی بمیرم دنبال آفتاب و پی کوثری ندارم.
خاقانی.
صورت خوبان به معنی چون ببینی آینه ست کز برونسو روشنی دارد درونسو تیرگی.
خاقانی.
تا کی این روز و شب و چندین مغاک و تیرگی آن درخت آبنوس این صورت هندوستان.
خاقانی.
چون سایه مرا به تیرگی جوی کاندر ره روشنی نیابی.
خاقانی.
اگر چشمه روشن بود به تیرگی جویهازیان ندارد و اگر چشمه تاریک بود به روشنی جوی هیچ امید نباشد. ( تذکرةالاولیاء عطار ).اگر چند باشد شب دیرباز
بر او تیرگی هم نماند دراز.
سعدی.
از نخشبی مدار طمع در جهان کرم نخ نام دیو باشدو شب تیرگی و غم.بیشتر بخوانید ...