از ایوان از آن پس خروش آمدی
کز آواز دلها بجوش آمدی
که ای زیردستان شاه جهان
مباشید تیره دل و بدنهان.
فردوسی.
ز تیر آسمان شد چو پرّ عقاب نگه کرد تیره دل افراسیاب.
فردوسی.
... برآن تیره دل ، بارش تیر کرد.نظامی.
از آن تیره دل ، مرد صافی درون قفا خورد و سر برنکرد از سکون.
سعدی ( بوستان ).
به چشم کم مبین ای تیره دل ما تیره روزان راکه صد آیینه از یک مشت خاکستر شود پیدا.
صائب ( از آنندراج ).
|| غمگین. مکدر. ملول : زواره بیامد به نزدیک اوی
ورا دید تیره دل و زردروی.
فردوسی.
|| آب و شراب دُردآمیز. || زمین. ( فرهنگ رشیدی ). || سیاه درون. که داخل آن سیاه باشد : هست اندر دوات تیره دلش
روشنائی ملک را اسباب.
سوزنی.
رجوع به تیره و دیگر ترکیبهای آن شود.