تیرباران

/tirbArAn/

مترادف تیرباران: تیراندازی، گلوله باران، اعدام

معنی انگلیسی:
shower of arrows, execution by shooting

لغت نامه دهخدا

تیرباران. ( اِ مرکب ) تیرهای بسیار که از کمان سرداده باشند. ( آنندراج ). ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی. ( ناظم الاطباء ). بارانی از تیر :
چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب ، خون اندر آمد به جوی.
فردوسی.
اگر مان بود دیگر ایدر درنگ
نبینید جز تیرباران و سنگ.
اسدی.
از کمان چرخ بر جان بداندیشان تو
تیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر.
سوزنی.
عالمی پر تیرباران جفاست
بر حقم گر چشم جان در بسته ام.
خاقانی.
تیرباران بلا پیش و پس است
از فراغت سپری خواهم داشت.
خاقانی.
ز بس تیرباران که آمد به جوش
فکند ابر بارانی خود ز دوش.
نظامی.
گر آن تیرباران کنون آمدی
بجای نم ازابر خون آمدی.
سعدی.
زهره مردان نداری چو زنان در خانه باش
ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد.
سعدی.
خلاف شرط یارانست سعدی
که برگردند روز تیرباران.
سعدی.
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق
تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر.
سعدی.
تیرباران سپاه فتنه طوفان می کند
از حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن.
دانش ( از آنندراج ).
- تیرباران سحر ؛ آه و ناله. آه سحر و گریه سحری. ( ناظم الاطباء ) :
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم.
خاقانی.
- تیرباران نگاه ؛ نگاههای متوالی و ممتد :
ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد
تیرباران نگاه خلق را آماده باش.
صائب ( از آنندراج ).
ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم
تیرباران نگاهی از خدامی خواستم.
محسن تأثیر ( ایضاً ).
رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.
|| سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند. ( ناظم الاطباء ). شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام. ( فرهنگ فارسی معین ). محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن. و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ ( جوخه تیر ) محکوم را نشانه تیر سازند و با اشاره فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند. رجوع به تیرباران کردن شود.

فرهنگ فارسی

فروریختن تیرهای پی درپی ازهرسوونوعی ازمجازات، اعدام که محکوم راسرپانگاهدارندوبه اوشلیک کنند
( اسم )۱-فرو ریختن تیرهای متوالی و بسیار از هر طرف .۲ - نوعی اعدام و آن چنی است که محکوم را سرپا نگاهداشته چند سرباز با یک فرمان بسوی او شلیک کنند .
تیرهای بسیار که از کمان سر داده باشند ریزش تیر از اطراف و بطور فراوانی

فرهنگ معین

(اِمر. ) کشتن محکومین با گلوله .

فرهنگ عمید

۱. اعدام کردن محکوم بدین صورت که او را سرپا نگاه دارند و چند تن با تفنگ به طرف او شلیک کنند.
۲. [قدیمی] فروریختن تیرهای پی درپی از هر سو.

مترادف ها

volley (اسم)
شلیک، رگبار، تیرباران، شلیک بطور دسته جمعی

fusillade (اسم)
شلیک متوالی، تیرباران، اتش پی درپی

فارسی به عربی

وابل

پیشنهاد کاربران

بپرس