چنان تیرباران بد از هر دو روی
که چون آب ، خون اندر آمد به جوی.
فردوسی.
اگر مان بود دیگر ایدر درنگ نبینید جز تیرباران و سنگ.
اسدی.
از کمان چرخ بر جان بداندیشان توتیرباران بلا بادا چو در دی زمهریر.
سوزنی.
عالمی پر تیرباران جفاست بر حقم گر چشم جان در بسته ام.
خاقانی.
تیرباران بلا پیش و پس است از فراغت سپری خواهم داشت.
خاقانی.
ز بس تیرباران که آمد به جوش فکند ابر بارانی خود ز دوش.
نظامی.
گر آن تیرباران کنون آمدی بجای نم ازابر خون آمدی.
سعدی.
زهره مردان نداری چو زنان در خانه باش ور به میدان می روی از تیرباران برمگرد.
سعدی.
خلاف شرط یارانست سعدی که برگردند روز تیرباران.
سعدی.
گوشه گیر ای یار یا جان در میان آور که عشق تیربارانیست یا تسلیم باید یا حذر.
سعدی.
تیرباران سپاه فتنه طوفان می کنداز حصار گردش پیمانه سر بیرون مکن.
دانش ( از آنندراج ).
- تیرباران سحر ؛ آه و ناله. آه سحر و گریه سحری. ( ناظم الاطباء ) : تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
نوک پیکان را قاروره بسر بربندیم.
خاقانی.
- تیرباران نگاه ؛ نگاههای متوالی و ممتد : ای که داری چون هدف ذوق لباس سرخ و زرد
تیرباران نگاه خلق را آماده باش.
صائب ( از آنندراج ).
ترسم افتد از صفا گلهای زخم کاریم تیرباران نگاهی از خدامی خواستم.
محسن تأثیر ( ایضاً ).
رجوع یه تیر و دیگر ترکیبهای آن شود.|| سیاستی که در آن مقصر را هدف تیر بسیار کنند. ( ناظم الاطباء ). شلیک کردن سربازان بسوی دشمن یا محکوم به اعدام. ( فرهنگ فارسی معین ). محکومی را با ضربات گلوله های تفنگ کشتن. و این نوع اعدام مخصوص افرادنظامی است که چون به علت گناه بمرگ محکوم شوند آنان را به میدان مرگ برند و بر ستونی استوار بندند و پس از اجرای تشریفات یک جوخه سرباز مسلح به تفنگ ( جوخه تیر ) محکوم را نشانه تیر سازند و با اشاره فرمانده آتش تیر تفنگ بر محکوم گشایند. رجوع به تیرباران کردن شود.