تکو

لغت نامه دهخدا

تکو. [ ت َ ] ( اِ ) نان تنک روغنی. ( برهان ) ( انجمن آراء ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نان تنکی را گویند که روغن در خمیر آن کرده بپزند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). تکوی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || موی درهم پیچیده و مجعد را نیزگفته اند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). موی مجعد باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). موی زنگیانه. ( شرفنامه منیری ) :
در تکوی تست جان من اسیر
چون غریبی کو به ظلمت خو گرفت.
اثیر اخسیکتی ( از فرهنگ رشیدی ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - موی در هم پیچیده و مجعد . ۲ - نان روغنی .

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) ۱ - موی در هم پیچیده . ۲ - نان روغنی .

فرهنگ عمید

۱. موی درهم پیچیده و مجعد: در تکوی توست جان من اسیر / چون غریبی کاو به ظلمت خو گرفت (اثیرالدین اخسیکتی: مجمع الفرس: تکو ).
۲. نان روغنی.

گویش مازنی

/takkoo/ فرزندی که همیشه همراه پدر یا مادر یا یکی از خویشان باشد & گاوبان خردسال، پایین ترین رده های گاوبانی - نوجوان & بیافت - تکان

پیشنهاد کاربران

بپرس