رسته شد از بوته نیرنگ سوز
تکمه پیراهن گلرنگ روز.
کاتبی.
شاهد سلطنت خیمه زنگاری رادر عروسی بقا تکمه چادر گیرند.
بدر شاشی ( ازشرفنامه منیری ).
از آن دمی نگشاید که کرده اند ای گل ز غنچه دل ما تکمه قبای ترا.
خالص ( از آنندراج ).
ز سیم اشک نهم چاک سینه را تکمه که سر برون نکند آه عاشقانه دل.
لسانی ( ایضاً ).
غنچه گل بر گریبان تکمه یاقوت داشت گل بناخنهای رنگینش گریبان کرد باز.
بنایی هروی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
ای بدرماندگی پناه همه کرم تست عذرخواه همه
گرد نعلین رهروان رهت
شرف تکمه کلاه همه
به طفیل همه قبولم کن
ای اله من و اله همه.
( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
تکمه. [ ت ِ م ِ ] ( اِ ) ابریشم زردوزی و زری اعلا. ( ناظم الاطباء ).
تکمه. [ ت َ ک َم ْ م ُه ْ ] ( ع مص ) سرگشته شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ): خرج یتکمه فی الارض ؛ ای لایدری این یتوجه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).