تکمله
/takmale/
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - تتمهمتمم . ۲ - مالیات اضافی که برای جبران کسر در آمدهای مالیاتی ناشی از غیبت یا مهاجرت یا موت جمعی از مودیان بدیگر مودیان تحمیل میشد .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
"تکمله":پایانش. پایانید. پایانیدش. پایاندن.
پایانش در بررسی یافته خاوران در بررسی کَند سخن ( کلام ) . فیاض لاهیجی بر خواجهء طوسی.
پایانش در بررسی یافته خاوران در بررسی کَند سخن ( کلام ) . فیاض لاهیجی بر خواجهء طوسی.
نظریه ای که مبحثو نظر ناقص را کامل کند
کامل کننده
کامل کردن چیزی که ممکن است ناقص باشد یا نباشد و صرفاً آن را کامل تر کند.
متمم نیز گویند. مثلِ متمم قانون.
متمم نیز گویند. مثلِ متمم قانون.
در حقوق به معنای تعدد ایادی بر مال مشترک
متمم