لغت نامه دهخدا
تکشمیشی. [ ت ِ ش ِ ] ( مغولی ، اِ ) تکشمشی : دیگر از اکابر و معارف که بسبب سرما و برف در راه مانده بودند دررسیدند و شرف تکشمیشی یافت. ( جهانگشای جوینی ). و رکن الدین جز این خزاین که در میمون دزداشت لایق تکشمیشی پادشاه چیزی که در آن خیری باشد. ( جهانگشای جوینی ). فرمود تا موزه دوختند بغایت نیکو و پادشاهانه و صورت او را بر نعلچه نقش کردند در میانه تکشمیشی آن را بدست پادشاه داد. ( تاریخ رشیدی ). فوج فوج... خود را به شرف خاکبوس و تکشمیشی درگاه سلطنت پناه می رسانیدند. ( تاریخ رشیدی ). در حال نوروز و شهزاده طغان براندند و به بندگی رسیده بشرف تکشمیشی مشرف شدند. ( تاریخ غازان ص 46 ). آنجا امراء لشکر قراونه شرف تکشمیشی یافتند. ( تاریخ غازان ص 54 ). و همان روز ناولدار ازبایدو تحاشی نموده و به بندگی رسید و به تکشمیشی مشرف گشته به انواع عاطفت و سیورغامیشی اختصاص یافت. ( تاریخ غازان ص 58 ). رجوع به تکشمشی شود.