[ویکی فقه] تکذیب زلیخا (قرآن). در جریان ماجرای پیشنهاد سوء زلیخا به حضرت یوسف، کودکی از خانواده اش بر علیه او شهادت داد و ادعای او را انکار نمود.
تکذیب زلیخا از جانب داور ماجرای یوسف علیه السلام:•«... وشهد شاهد من اهلها ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکـذبین وان کان قمیصه قد من دبر فکذبت و هو من الصـدقین فلما رءا قمیصه قد من دبر قال انه من کیدکن ان کیدکن عظیم:(یوسف) گفت: این زن از من درخواست کامجویی کرد؛ و شاهدی از خانواده زن (مردی حکیم یا کودکی در گهواره) گواهی داد (هدایت به سوی گواه عقلی کرد و آن کیفیت چاک شدن پیراهن است) که اگر پیراهن او از جلو پاره شده، زن راست گفته و او از دروغگویان است.و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، زن دروغ گفته و او از راستگویان است.پس چون دید که پیراهنش از پشت پاره شده، گفت: این از مکر و نیرنگ شما زن هاست حقّا که نیرنگ شما (درباره جذب دل های مردان) بزرگ است.»
شاهد که بود؟
شاهدی که برای روشن شدن حقیقت ارائه طریق کرد چه کسی بوده و چرا از او به شاهد تعبیر شده نه به قائل؟ اینکه این شاهد چه کسی بوده مفسرین در باره آن اختلاف کرده اند: بعضی گفته اند که وی مردی حکیم بوده که در پاسخ عزیز که مشکل خود را با او در میان نهاده چنین حکم کرده است. بعضی دیگر گفته اند پسر عموی زلیخا بوده که با عزیز در پشت در قرار داشتند. بعضی دیگر گفته اند او از جنس جن و بشر نبوده، بلکه خلقی از خلایق خدا بوده. ولی این وجوه مردود است، برای اینکه قرآن صراحت دارد بر اینکه" او از اهل زلیخا" بوده. و از طرق اهل بیت (ع) و بعضی طرق اهل سنت نقل شده که شاهد نام برده، کودکی در گهواره و از کسان زلیخا بوده، آنچه جای تامل و دقت است این است که آنچه این شاهد به عنوان شهادت آورد بیانی بود عقلی، و دلیلی بود فکری، که نتیجه ای را می دهد به نفع یکی از دو طرف و به ضرر طرف دیگر و چنین چیزی را عرفا شهادت نمی گویند، زیرا شهادت عبارت است از بیانی که مستند به حس و یا نزدیک به حس باشد و هیچ استنادی به فکر و عقل گوینده نداشته باشد، هم چنان که در آیه " شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ" و در آیه " قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ" در آیه اولی شهادت آنها مستند به حس و در دومی مستند به قریب به حس است. آری حکم به صدق رسالت هر چند فی نفسه مستند به فکر و تعقل است، و لیکن منظور از شهادت در این آیه چیزی است که مستند به آن نیست، و آن ادای حقی است که نسبت به حقانیت آن، علم و قطع دارند و در ادای آن، ملاحظه اینکه ناشی از تفکر و تعقل باشند ندارند، و لذا می بینیم همین شهادت در جاهای دیگری از آن به قول تعبیر می شود، و می گویند فلانی قائل و یا معتقد به فلان رأی است، یعنی نسبت به آن یقین دارد. خلاصه کلام اینکه، چرا در آیه مورد بحث با اینکه بیان، بیانی عقلی و دلیلی فکری بود ادای آن را شهادت نامید؟ جوابش را ممکن است اینطور بدهیم) که بعید نیست به غیر از گفتار آن گوینده به اینکه " شَهِدَ شاهِدٌ" اشاره به این باشد که کلام مذکور بدون فکر و تعقل از آن گوینده صادر شد، و چون مستند به تفکر و تعقل نبود، اطلاق شهادت بر آن صحیح است بلکه اصلا شهادت است، نه قول، چون عرفا بیانی را قول می گویند که مبتنی بر تامل و تفکر باشد. این جواب بوسیله آن روایاتی که می گویند" گوینده این کلام کودکی بود در گهواره" تایید می شود، چون کودک اگر از باب معجزه به زبان آید، و خداوند به وسیله او ادعای یوسف را تایید کند. خود آن کودک در گفتارش فکر و تامل اعمال نمی کند، و چنین کلامی بیان شهادت است، نه قول." فَلَمَّا رَأی قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ" یعنی وقتی عزیز پیراهن یوسف را دید که از پشت سرش پاره شده گفت این قضیه از مکری است که مخصوص شما زن ها است، چون مکر شماها خیلی بزرگ و عجیب است. بنا بر این، مرجع ضمیر" ها" از سیاق معلوم می شود که کیست. و اگر نسبت کید را به همه زنان داد، با اینکه این پیش آمد کار تنها زلیخا بود برای این است که دلالت کند که این عمل از آن جهت از تو سرزد که از زمره زنانی، و کید زنان هم معروف است. و به همین جهت کید همه زنان را بزرگ خواند و دوباره گفت:" إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ" و این بدان جهت است که همه می دانیم خداوند در مردان تنها میل و مجذوبیت نسبت به زنان قرار داده، ولی در زنان برای جلب میل مردان و مجذوب کردن ایشان وسائلی قرار داده که تا اعماق دل های مردان راه یابند، و با جلوه های فتان و اطوار سحرآمیز خود دل های آنان را مسخر نموده عقل شان را بگیرند، و ایشان را از راه هایی که خودشان هم متوجه نباشند به سوی خواسته های خود بکشانند، و این همان کید و اراده سوء است.و مفاد آیه این است که: عزیز وقتی دید پیراهن یوسف از عقب پاره شده به نفع یوسف و علیه همسرش حکم کرد.
تکذیب زلیخا از جانب داور ماجرای یوسف علیه السلام:•«... وشهد شاهد من اهلها ان کان قمیصه قد من قبل فصدقت وهو من الکـذبین وان کان قمیصه قد من دبر فکذبت و هو من الصـدقین فلما رءا قمیصه قد من دبر قال انه من کیدکن ان کیدکن عظیم:(یوسف) گفت: این زن از من درخواست کامجویی کرد؛ و شاهدی از خانواده زن (مردی حکیم یا کودکی در گهواره) گواهی داد (هدایت به سوی گواه عقلی کرد و آن کیفیت چاک شدن پیراهن است) که اگر پیراهن او از جلو پاره شده، زن راست گفته و او از دروغگویان است.و اگر پیراهنش از پشت پاره شده، زن دروغ گفته و او از راستگویان است.پس چون دید که پیراهنش از پشت پاره شده، گفت: این از مکر و نیرنگ شما زن هاست حقّا که نیرنگ شما (درباره جذب دل های مردان) بزرگ است.»
شاهد که بود؟
شاهدی که برای روشن شدن حقیقت ارائه طریق کرد چه کسی بوده و چرا از او به شاهد تعبیر شده نه به قائل؟ اینکه این شاهد چه کسی بوده مفسرین در باره آن اختلاف کرده اند: بعضی گفته اند که وی مردی حکیم بوده که در پاسخ عزیز که مشکل خود را با او در میان نهاده چنین حکم کرده است. بعضی دیگر گفته اند پسر عموی زلیخا بوده که با عزیز در پشت در قرار داشتند. بعضی دیگر گفته اند او از جنس جن و بشر نبوده، بلکه خلقی از خلایق خدا بوده. ولی این وجوه مردود است، برای اینکه قرآن صراحت دارد بر اینکه" او از اهل زلیخا" بوده. و از طرق اهل بیت (ع) و بعضی طرق اهل سنت نقل شده که شاهد نام برده، کودکی در گهواره و از کسان زلیخا بوده، آنچه جای تامل و دقت است این است که آنچه این شاهد به عنوان شهادت آورد بیانی بود عقلی، و دلیلی بود فکری، که نتیجه ای را می دهد به نفع یکی از دو طرف و به ضرر طرف دیگر و چنین چیزی را عرفا شهادت نمی گویند، زیرا شهادت عبارت است از بیانی که مستند به حس و یا نزدیک به حس باشد و هیچ استنادی به فکر و عقل گوینده نداشته باشد، هم چنان که در آیه " شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ" و در آیه " قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ" در آیه اولی شهادت آنها مستند به حس و در دومی مستند به قریب به حس است. آری حکم به صدق رسالت هر چند فی نفسه مستند به فکر و تعقل است، و لیکن منظور از شهادت در این آیه چیزی است که مستند به آن نیست، و آن ادای حقی است که نسبت به حقانیت آن، علم و قطع دارند و در ادای آن، ملاحظه اینکه ناشی از تفکر و تعقل باشند ندارند، و لذا می بینیم همین شهادت در جاهای دیگری از آن به قول تعبیر می شود، و می گویند فلانی قائل و یا معتقد به فلان رأی است، یعنی نسبت به آن یقین دارد. خلاصه کلام اینکه، چرا در آیه مورد بحث با اینکه بیان، بیانی عقلی و دلیلی فکری بود ادای آن را شهادت نامید؟ جوابش را ممکن است اینطور بدهیم) که بعید نیست به غیر از گفتار آن گوینده به اینکه " شَهِدَ شاهِدٌ" اشاره به این باشد که کلام مذکور بدون فکر و تعقل از آن گوینده صادر شد، و چون مستند به تفکر و تعقل نبود، اطلاق شهادت بر آن صحیح است بلکه اصلا شهادت است، نه قول، چون عرفا بیانی را قول می گویند که مبتنی بر تامل و تفکر باشد. این جواب بوسیله آن روایاتی که می گویند" گوینده این کلام کودکی بود در گهواره" تایید می شود، چون کودک اگر از باب معجزه به زبان آید، و خداوند به وسیله او ادعای یوسف را تایید کند. خود آن کودک در گفتارش فکر و تامل اعمال نمی کند، و چنین کلامی بیان شهادت است، نه قول." فَلَمَّا رَأی قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ" یعنی وقتی عزیز پیراهن یوسف را دید که از پشت سرش پاره شده گفت این قضیه از مکری است که مخصوص شما زن ها است، چون مکر شماها خیلی بزرگ و عجیب است. بنا بر این، مرجع ضمیر" ها" از سیاق معلوم می شود که کیست. و اگر نسبت کید را به همه زنان داد، با اینکه این پیش آمد کار تنها زلیخا بود برای این است که دلالت کند که این عمل از آن جهت از تو سرزد که از زمره زنانی، و کید زنان هم معروف است. و به همین جهت کید همه زنان را بزرگ خواند و دوباره گفت:" إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ" و این بدان جهت است که همه می دانیم خداوند در مردان تنها میل و مجذوبیت نسبت به زنان قرار داده، ولی در زنان برای جلب میل مردان و مجذوب کردن ایشان وسائلی قرار داده که تا اعماق دل های مردان راه یابند، و با جلوه های فتان و اطوار سحرآمیز خود دل های آنان را مسخر نموده عقل شان را بگیرند، و ایشان را از راه هایی که خودشان هم متوجه نباشند به سوی خواسته های خود بکشانند، و این همان کید و اراده سوء است.و مفاد آیه این است که: عزیز وقتی دید پیراهن یوسف از عقب پاره شده به نفع یوسف و علیه همسرش حکم کرد.
wikifeqh: تکذیب_زلیخا_(قرآن)